رهی معیری

رهی معیری

شمارهٔ ۴۰ - شب جدایی

۱

ای شب جدایی

که چون روزم سیاهی ای شب

۲

کن شتابی آخر

ز جان من چه خواهی ای شب؟

نشان زلف دلبری، ز بخت من سیه تری، بلا و غم سراسری

۴

تیره همچون

آهی امشب

کنی به هجر یار من، حدیث روزگار من، بری ز کف قرار من

۶

جانم از غم

کاهی ای شب

۷

تا که از آن گل دور افتادم

خنده و شادی رفت از یادم

سیه شد روزم

۹

بی مه رویش دمی نیاسودم

به سیل اشکم، گواهی ای شب

۱۰

او شب چون گل نهد ز مستی بر بالین سر

من دور از او، کنم ز اشک خود بالین را تر

۱۱

خون دل از بس خورم بی او، محنت و خواری بردم بی او

مردم بی او

۱۲

بی رخ آن گل دلم به جان آمد

دگر از جانم چه خواهی ای شب

تصاویر و صوت

دیوان کامل رهی معیری (سایه عمر، آزاده، ترانه ها) - تصویر ۴۷۷

نظرات