
رهی معیری
شمارهٔ ۴۱ - بهار عاشق (اصفهان)
۱
برده صبرم از دل چشم مستی
ماه ساغر نوشی می پرستی
۲
در میان خوبان فتنه جویی
در شکار دلها چیره دستی
۳
شب با چهره او مه جلوه گر نیست
چون روی لطیفش گلبرگ تر نیست
۴
با نگاه گرم او باده را اثر نیست
مست عشق رویش را از جهان خبر نیست
۵
از جهان هستی،
ما و عشق و مستی
۶
تازه شد بهار عاشق از جمال گل عذارش
وان که نوگلی ندارد، چون خزان بود بهارش
۷
طره مشکینی، برده هوشم
وز لب نوشینی، باده نوشم
۸
او ز تیر مژگان، جان ستاند
من به راه جانان، جان فروشم
۹
چون آن آتشین لب، می در سبو نیست
گل با آن لطافت، هم رنگ او نیست
۱۰
مدعی ز عشق من کرده گفت و گویی
من به آن بتم عاشق، جای گفت و گو نیست
۱۱
نغمه برکشیده بلبل، لاله خفته در کنارش
وان که نوگلی ندارد چون خزان بود بهارش
تصاویر و صوت

نظرات