رهی معیری

رهی معیری

شمارهٔ ۴۸ - هستی

۱

هستی ندارد بها بی عشق و مستی، مستی بود کار ما در بزم هستی

در میخانه عاشقی ساغرپرستم، ساقی چون تو شوی، خوشا ساغرپرستی

۲

باز آی گل خندان از در مجلس، به دستی قدح، مینا به دستی

دارم غمی و دردی، رخسار زردی، خوش تر بود درد عشق از تندرستی

۳

جانا با غم تو شادم، شادم که جان در پایت دادم

بازآ که عمر از سر گیرم، وز دست تو ساغر گیرم

۴

تا دل به مهرت بستم، از غم رستم

ای خرمن گل، شادم به رویت، مستم به بویت، هستی ندارد بها بی عشق و مستی

۵

ای ناله بی اثر جانم چه کاهی، وی شعله ناپدید از من چه خواهی

زین گرمی نبود ثمر جز داغ و دردی، زان آتش نبود اثر جز دود آهی

۶

دل بر زلف سیاهی بستم و حاصل ندیدم به جز روز سیاهی

گیرم که شعله بارد از برق آهم، آهی نگیرد چرا دامان ماهی

۷

ای دل از چه کنی زاری، ای دیده تا کی خون می باری

کز ناله بی حاصل من، در سینه چو گل سوزد دل من

۸

افزاید آه سردم، هر دم در دم

ای ناوک غم کشتی رهی را آخر ولیکن، غیر از محبت نبود او را گناهی

تصاویر و صوت

دیوان کامل رهی معیری (سایه عمر، آزاده، ترانه ها) - تصویر ۴۶۳

نظرات