رهی معیری

رهی معیری

شمارهٔ ۹ - آتش جان

۱

چون زلف توام جانا

در عین پریشانی

۲

چون باد سحرگاهم

در بی سر و سامانی

۳

من خاکم و من گردم

من اشگم و من دردم

۴

تو مهری و تو نوری

تو عشقی و تو جانی

در بی سر و سامانی

۶

خواهم، خواهم، خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

۷

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمیدانی

۸

دل با من و جان بی تو

نسپاری و بسپارم

۹

کام از تو و تاب از من

نستانم و بستانی

در بی سر و سامانی

تصاویر و صوت

دیوان کامل رهی معیری (سایه عمر، آزاده، ترانه ها) - تصویر ۱۲۰

نظرات