
رهی معیری
قطعهٔ ۲ - نابینا و ستمگر
۱
فقیر کوری با گیتیآفرین میگفت
که ای ز وصف تو الکن زبان تحسینم
۲
به نعمتی که مرا دادهای هزاران شکر
که من نه درخور لطف و عطای چندینم
۳
خسی گرفت گریبان کور و با وی گفت
که تا جواب نگویی ز پای ننشینم
۴
من ار سپاس جهانآفرین کنم نه شگفت
که تیزبین و قویپنجهتر ز شاهینم
۵
ولی تو کوری و ناتندرست و حاجتمند
نه چون منی که خداوند جاه و تمکینم
۶
چه نعمتی است ترا تا به شکر آن کوشی؟
به حیرت اندر از کار چون تو مسکینم
۷
بگفت کور کزین به چه نعمتی خواهی؟
که روی چون تو فرومایهای نمیبینم
تصاویر و صوت

نظرات
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.