رهی معیری

رهی معیری

قطعهٔ ۲۱ - لاله کوهی

۱

سحر به دامن کهسار، لاله گفت به سنگ

ز رنگ و بوی جوانی، چه بود حاصل ما؟

۲

به درد و داغ در این گوشه سوختیم و نبود

کسی که برزند آبی بر آتش دل ما

۳

نه سرو بر سرم افراشت سایبان روزی

نه عندلیب، شبی نغمه زد به محفل ما

۴

نه چشمی از رخ رنگین ما نصیبی یافت

نه چشمه، آینه بنهاد در مقابل ما

۵

در این بهار که جمعند شاهدان چمن

قضا فکند به دامان کوه منزل ما

۶

به خیره، چهره برافروختیم و پژمردیم

ندیده رهگذری، جلوه شمایل ما

۷

ز حرف لاله برآشفت سنگ خاره و گفت:

که ای مصاحب خودبین و یار غافل ما

۸

به شکر کوش، گر از ورطه بلا دوریم

که نیست ره غم و اندوه را به ساحل ما

۹

از آن گروه منافق که خصم یکدگرند

گشوده کی شود ای دوست، عقده دل ما

۱۰

چو خار طعنه مزن، گر نه هم‌نشین گلی

که هم‌نشین من و توست بخت مقبل ما

۱۱

به گوشه‌گیری، مجموع باش و دم درکش

کز اجتماع، پراکندگی‌ست حاصل ما

تصاویر و صوت

دیوان کامل رهی معیری (سایه عمر، آزاده، ترانه ها) - تصویر ۳۳۵
عندلیب :

نظرات