
رضیالدین آرتیمانی
غزل شمارهٔ ۱۶
۱
مرا در دل غم جانانهای هست
درون کعبهام بتخانهای هست
۲
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانهای هست
۳
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
که آنجا نالهٔ مستانهای هست
۴
نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانهای هست
۵
درخشان اختری شو گیتی افروز
و گر نه شمع در هر خانهای هست
۶
رضی گویی کجٰا آرام داری
کهن ویرانه، ماتم خانهای هست
نظرات
امیر
قد ِ آغوش ِ خودم