رضی‌الدین آرتیمانی

رضی‌الدین آرتیمانی

غزل شمارهٔ ۲۶

۱

نمیاید چو از دل بر زبان درد

ز دل بیرون کنم خود گو چسان درد

۲

نهم از درد تو تا میتوان داغ

کشم از داغ تو تا میتوان درد

۳

اگر این است راحتها، همان رنج

اگر این است آسایش همان درد

۴

به دردسر نمیارزد جهان هیچ

سر ما خود ندارد هیچ از آن درد

۵

ز دردم استخوان فرسود اکنون

کند مغزم بجای استخوان درد

۶

به بخت ما بروید از زمین داغ

به وقت ما ببارد ز آسمٰان درد

۷

مسیحا گو مدم بر ما که ندهیم

به عمر جاودانی یک زمان درد

۸

چه خواهد شد که گوید کشتهٔ ماست

غمت را اینقدر آمد زبان درد

۹

رضی سان کار بی دردان بسازم

گر از مرگم دهد این بار امان درد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
،،،
۱۳۹۶/۰۲/۳۱ - ۰۳:۱۸:۵۲
نهم از درد تو تا میتوان داغکشم از داغ تو تا میتوان دردبه به محشرهواقعا هر یک از شاعران بزرگ ترکیبات زیبای خاص خودشون رو دارند