
رضیالدین آرتیمانی
غزل شمارهٔ ۵۵
۱
تا بسر شوری از آن زلف پریشان دارم
نه سر کفر و نه اندیشهٔ ایمان دارم
۲
پرده بردار که تا بر همه روشن گردد
کز چه رو مذهب خورشید پرستان دارم
۳
پیرم از رشک و شد آمیخته با جان غم یار
یوسف و گرگ به یک چاه به زندان دارم
۴
با خیال رخت آسودهام از محنت هجر
همره نوح، چه اندیشه ز طوفان دارم
۵
ای رضی روزی کافر نشود امنی کو
این خجالت که من از گبر و مسلمان دارم
نظرات
شبدیز
نگین شکروی