
رضیالدین آرتیمانی
غزل شمارهٔ ۸
۱
داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است
که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
۲
ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی
دیده بگشای که عالم همگی دیدار است
۳
همه پامال تو شد خواه سرو خواهی جان
وآنچه در دست من از توست همین پندار است
۴
از تو ناقوس بدست من مست است که هست
و ز تو طرفی که ببستیم همین زنار است
۵
برخور از باغچهٔ حسن که نشکفته، هنوز
گل رسوایی ما از چمن دیدار است
۶
باور از مات نیاید به لب بام در آی
تا ببینی که چه شور از تو درین بازار است
۷
دو جهان بر سر دل باخت رضی منفعل است
که فزایند بر آن بار گر این بازار است
تصاویر و صوت

نظرات
ناشناس
اقبال