
رضیالدین آرتیمانی
غزل شمارهٔ ۸۹
۱
هجران اگر نکردی آهنگ زندگانی
بیچاره جان چه کردی با ننگ زندگانی
۲
داراست هر که جان برد از چنگ مرگ بیرون
ما جان به مرگ بردیم از چنگ زندگانی
۳
بیعشق کس ممیراد، بی درد کس مماناد
کان عار مرگ باشد وین ننگ زندگانی
۴
میبرد زندگانی گر جان ز چنگ مردن
کس جان بدر نمیبرد از چنگ زندگانی
۵
ای آنکه سنگ کوبی بر سینه از غم مرگ
گویا سرت نخوردست بر سنگ زندگانی
۶
ای آنکه زندگی را بر مرگ میگزینی
یا رَب مبارکت باد اورنگ زندگانی
۷
پیوسته زندگانی در جنگ بود با ما
با مرگ صلح کردیم از ننگ زندگانی
۸
دوری او رضی را نزدیک گشته گویا
کاثار مرگ پیداست از رنگ زندگانی
تصاویر و صوت

نظرات
منصور محمدزاده
س.ص.
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
پاسخ سلام بچه ها می گفت : «سلام خوش اخلاق» . گور بغلی عمه حلیمه ، گور عمو براتعلی بود . عمو براتعلی شوهر عمه حلیمه بود . آن وقت ها من اسم او را دقیق نمی دانستم و فکر می کردم اسمش «اَنبارتَلی» است و هر چه به معنی اسمش فکر می کردم هیچ چیز از آن نمی فهمیدم . او را بیش تر روی یک صندلی به یاد می آورم که با یک عینک سیاه و ضخیم و ریش و سبیل کوتاه شده ی یک دست سفید ، در آفتاب کم جان زمستان ، دَم مغازه ی خواربارفروشی اش می نشست . چندتا گور آن طرف تر ، گور عباس بِش بود . عباس بِش هیکل بزرگ و پنج گونه ای داشت و خُل می زد . بعضی از بچه ها می گفتند او دو جنسه است . خانه اش اطراف مسجد آن ور خط بود و من از ترس او زیاد مسجد نمی رفتم . عباس بِش دایم با یک دوچرخه در خیابان و کوچه ها ول می چرخید و دنبال بچه هایی می گذاشت که به او می گفتند عباس بِشی دُورش کِشی ... دوتا قبر آن ور عباس ، قبر رضا دیوانه بود . مرد سیاه سوخته ای که ریش و سبیل مشکی درهم رفته ای داشت و می گفتند از وقتی که دختر مورد علاقه اش با کسی دیگر ازدواج کرد به این حال و روز افتاد ...دیگر دلم نمی خواست به گورها و آدم هایش فکر کنم . عقربه هایی که آن پیرزن به من داده بود را یک گوشه از قبرستان چال کردم و از آن جا دور شدم . همه جا را برف پوشانده بود .احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ 15 بهمن 98