رضی‌الدین آرتیمانی

رضی‌الدین آرتیمانی

غزل شمارهٔ ۹۳

۱

از لطف چو در نظر نمی‌آیی

از پرده چرا به در نمی‌آیی

۲

در مدرک عقل و حس نمی‌گنجی

در گوشهٔ مختصر نمی‌آیی

۳

جانم بر لب ز انتظار آمد

تسلیم کنم اگر نمی‌آیی

۴

پر شد همه بام و بر ز غوغایت

با آنکه به بام در نمی‌آیی

۵

هنگام تلافی دل‌افکاران

با عشوهٔ خویش بر نمی‌آیی

۶

ما بر در هجر جان دهیم و تو

با ما ز در دگر نمی‌آیی

۷

ای گریه بلات چیست کز چشمم

بی‌لخت جگر به در نمی‌آیی

۸

کیفیت زندگی نمی‌فهمی

تا با غم عشق بر نمی‌آیی

۹

تا یک سر موی از تو می‌ماند

با یک سر موی بر نمی‌آیی

۱۰

گفتی که نمانده پای رفتارم

ای مرد چرا به سر نمی‌آیی

۱۱

هرگز نروی که باز در چشمم

خوشتر ز دم دگر نمی‌آیی

۱۲

عمرت شد و توشه‌ای نمی‌بندی

گویا تو بدین سفر نمی‌آیی

۱۳

دیگر به سر رضی نمی‌آید

ای عمر چرا به سر نمی‌آیی

تصاویر و صوت

دیوان رضی الدین آرتیمانی به کوشش احمد کرمی ۱۳۷۳ - رضی الدین آرتیمانی - تصویر ۱۴۲

نظرات

user_image
امید
۱۳۹۴/۰۶/۰۸ - ۰۵:۱۰:۲۹
یعقوب زمان شدم نمیائیرسوای جهان شدم نمیائیصد جمعه بشد از نظرم ردمهرت به دل و به سر نمیائی