
رودکی
شمارهٔ ۱
۱
گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا
۲
اثر میر نخواهم که بماند به جهان
میر خواهم که بماند به جهان در اثرا
۳
هرکه را رفت همیباید رفته شُمَری
هرکه را مرد همیباید مرده شُمَرا
تصاویر و صوت

نظرات
فریدون راد
محمد
شهرام
Khalil
مهرداد پارسا
محمد
محمد
محمد
محمد رضا اکبری
مجید
متین امجدیان
جهن یزداد
پسرک بی نام و نشان
Fatima panahi
منیژه نظری
محمد علی عرب
برمک
برمک
پاسخ دهد پیرزن.چه بیند بدین اندرون ژرف بینچه گوئی تو ای فیلسوف اندر این.ز دانا شنیدم که پیمان شکنزن جاف جاف است آسان فکن.نگون بخت شد همچو تختش نگونابا سیب رنگین بآب اندرون.نشاید درون نابسغده شدننباید که نتوانش باز آمدن.سپاه اندک و رای و دانش فزونبه از لشکر گشن بی رهنمون.بر او تازه شد کینه سالیانبکردندش از هرچه کرد او شیان.تکاپوی مردم بسود و زیانبتاو و مدو هرسوئی تازیان.نگهبان گنجی تو از دشمنانو دانش نگهبان تو جاودان.بدانش شود مرد پرهیزکارچنین گفت آن بخرد هوشیارکه دانش ز تنگی پناه آوردچو بیراه گردی براه آوردبه دشمن برت استواری مبادکه دشمن درختی است تلخ از نهاددرختی که تلخش بود گوهرااگر چرب و شیرین دهی مر وراهمان میوه تلخت آرد پدیداز او چرب و شیرین نخواهی مزید.ز دشمن گر ایدونکه یابی شکرگمان بر که زهر است هرگز مخور.خردمند داند که پاکی و شرمدرستی و رادّی و گفتار نرم.خرد چون ندانی بیاموزدتچو پژمرده گردی برافروزدت.خرد بی میانجی و بی رهنمایبداند که هست این جهان را خدای.خردمند گوید من از هر گروهخردمند را بیش دیدم شکوهخرد پادشاهی بود مهربانبود آرزو گرگ و او چون شبان.خردمند گوید که مرد خردبهنگام خویش اندرون بنگرد