
سعدی
بخش ۲۲ - در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان
۱
مدر پرده کس به هنگام جنگ
که باشد تو را نیز در پرده ننگ
۲
مزن بانگ بر شیرمردان درشت
چو با کودکان برنیایی به مشت
۳
یکی پند میداد فرزند را
نگه دار پند خردمند را
۴
مکن جور بر خردکان ای پسر
که یک روزت افتد بزرگی به سر
۵
نمیترسی ای گرگک کم خرد
که روزی پلنگیت بر هم درد؟
۶
به خردی درم زور سرپنجه بود
دل زیردستان ز من رنجه بود
۷
بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور بر لاغران
۸
الا تا به غفلت نخفتی که نوم
حرام است بر چشم سالار قوم
۹
غم زیردستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
۱۰
نصیحت که خالی بود از غرض
چو داروی تلخ است، دفع مرض
تصاویر و صوت




نظرات
۷