
سعدی
بخش ۲۹ - حکایت مأمون با کنیزک
چو دور خلافت به مأمون رسید
یکی ماه پیکر کنیزک خرید
به چهر آفتابی، به تن گلبنی
به عقل خردمند بازی کنی
به خون عزیزان فرو برده چنگ
سر انگشتها کرده عناب رنگ
بر ابروی عابد فریبش خضاب
چو قوس قزح بود بر آفتاب
شب خلوت آن لعبت حور زاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
گرفت آتش خشم در وی عظیم
سرش خواست کردن چو جوزا دو نیم
بگفتا سر اینک به شمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز
بگفت از چه بر دل گزند آمدت؟
چه خصلت ز من ناپسند آمدت؟
بگفت ار کشی ور شکافی سرم
ز بوی دهانت به رنج اندرم
کشد تیر پیکار و تیغ ستم
به یک بار و بوی دهن دم به دم
شنید این سخن سرور نیکبخت
برآشفت تند و برنجید سخت
همه شب در این فکر بود و نخفت
دگر روز با هوشمندان بگفت
طبیعت شناسان هر کشوری
سخن گفت با هر یک از هر دری
دلش گرچه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد
پری چهره را همنشین کرد و دوست
که این عیب من گفت، یار من اوست
به نزد من آن کس نکوخواه توست
که گوید فلان خار در راه توست
به گمراه گفتن نکو میروی
جفایی تمام است و جوری قوی
هر آن گه که عیبت نگویند پیش
هنر دانی از جاهلی عیب خویش
مگو شهد شیرین شکر فایق است
کسی را که سقمونیا لایق است
چه خوش گفت یک روز دارو فروش:
شفا بایدت داروی تلخ نوش
اگر شربتی بایدت سودمند
ز سعدی ستان تلخ داروی پند
به پرویزن معرفت بیخته
به شهد ظرافت برآمیخته
تصاویر و صوت



نظرات
حسین
میثم
محمد رضا قاضی
جهن یزداد
پاسخ میداد و یا از گنجیه واژگانی شنیده اش میگفت یا در همان دم افریده شده - زبان درست و نا بیمار اینگونه کار کند نهاینگونه برای یک واژه همه ادیبان و مردمان کوشش کنند ونتوانند انرا بگویند و انگاه که ساخته شود هم کسی انرا نشناسد - بنگرید به کتابها و مقاله های ترجمه شده ایرانیان عادی از دانشجو و مترجم و زین دست مردمان هر واژه که گویید به راحت برابر عربی نهاده اند چون نا خود اگاهشان را واژگان عربی خورده است ناتوانی انان تنها در زبان پارسی است این زبان زبان روانی نیست ما تنها عربی بلغور میکنیم میگویند صدها سال است از زبانمان شده است نخست انکه اینگونه نیست این وازگان عربی تنها در نوشته ها بوده و گواه انکه هنوز بسیاریش در زبان مردم نیامده و بسیاریش در همین سی چهل سال امد مردمی که نماز و خدا و پیغمبر و روزه و بانگ به عربی نگفتند و تا کنون نگفتند و تازگی در شهرها به زود رسانه از میان رفت چگونه مغافسه و مصدور و ملهوف و ان واژگان که دهخدا در لغتنامه اورده و نصرالله منشی در کلیله اورده بگوید ( ارمغان کلیله ودمنه بهرامشاهی چه بود؟ ) دریغ نباشد که کلیله و دمنه رودکی با ان زبان ابدار را ایرانیان پاس ندارند و گم شود و این مانده باشد - من عربیم به از پارسیم است هرگاه میخواهم کلیله و دمنه بخوانم به ناچار سراغ کلیله عربی میروم در ان عربی دست کم میتوانی چهار تا واژه پارسی و پهلوی درست پیدا کرد و در این دست و خامه شکسته شکست خدای شیرازی جز سخن ابوجهل چیزی نیست خدایی باید چنین مردمی را برای ناپاسداشتن کلیله رودکی و پاسداشتن کلیله شکست خدا محاکمه کردد . اگر گم کردن کلیله رودکی تنی پنجاه تازیانه حکم شود برای نگهداری از کلیله فتح الله شیرازی ۱۵۲تازیانه زد (ههههه) خدایی چندین بیتی که از کلیله رودکی مانده بخوانید روانیش و زیباییش شگفت است و این دنده شکسته شیرازی فرهیختگان هم نمیتوانند انرا بخوانند - سپس میگویند همین زبان ما بوده - (باز خوب واژه بذاذر و کفتار ( گویه ای از برادر و کفتر = کبوتر ) را اورد یکم این بذاذر دلم نرم کرد وگرنه بخونش تشنه هستم خدا میداند - این زبان و این واژگان (همه زبانهای بلوچی و لری و ووووو میگویم هرچه ایرانیست) به اسانی بدست نیامده خون پاک هزاران زن و کودک و فرزند بر این خاک ریخته شده تا همین که میبینید امروز در واژگان بومیتان و یا نوشته هاست مانده - سپس این کفتار کلکل زری گود عربونی جلد بوم ابوسفیان و عنترء بن شداد شده دانه اش را در غزنه و لاهور و ایران میخورد و هنگام بخشندگی نزد حجدر بن ابی ضبیعه میرود