سعدی

سعدی

بخش ۴ - در معنی شفقت بر حال رعیت

۱

شنیدم که فرماندهی دادگر

قبا داشتی هر دو روی آستر

۲

یکی گفتش ای خسرو نیکروز

ز دیبای چینی قبایی بدوز

۳

بگفت این قدر ستر و آسایش است

وز این بگذری زیب و آرایش است

۴

نه از بهر آن می‌ستانم خراج

که زینت کنم بر خود و تخت و تاج

۵

چو همچون زنان حله در تن کنم

به مردی کجا دفع دشمن کنم؟

۶

مرا هم ز صد گونه آز و هواست

ولیکن خزینه نه تنها مراست

۷

خزاین پر از بهر لشکر بود

نه از بهر آذین و زیور بود

۸

سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه

ندارد حدود ولایت نگاه

۹

چو دشمن خر روستایی برد

ملک باج و دَه‌یک چرا می‌خورد؟

۱۰

مخالف خرش برد و سلطان خراج

چه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟

۱۱

رعیت درخت است اگر پروری

به کام دل دوستان بر خوری

۱۲

به بی‌رحمی از بیخ و بارش مکن

که نادان کند حیف بر خویشتن

۱۳

مروت نباشد بر افتاده زور

برد مرغ دون دانه از پیش مور

۱۴

کسان بر خورند از جوانی و بخت

که بر زیردستان نگیرند سخت

۱۵

اگر زیردستی در آید ز پای

حذر کن ز نالیدنش بر خدای

۱۶

چو شاید گرفتن به نرمی دیار

به پیکار خون از مشامی میار

۱۷

به مردی که ملک سراسرْ زمین

نیرزد که خونی چکد بر زمین

۱۸

شنیدم که جمشید فرخ‌سرشت

به سرچشمه‌ای بر به سنگی نوشت

۱۹

بر این چشمه چون ما بسی دم زدند

برفتند چون چشم بر هم زدند

۲۰

گرفتیم عالم به مردی و زور

ولیکن نبردیم با خود به گور

۲۱

چو بر دشمنی باشدت دسترس

مرنجانْشْ کاو را همین غصه بس

۲۲

عدو زنده سرگشته پیرامُنت

به از خون او کشته در گردنت

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 368
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 47
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 47
بوستان سعدی مذهب و مصور نوشته شده در قرن نهم هجری قمری در ایران » تصویر 50
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 91

نظرات

user_image
مرتضا
۱۳۹۶/۰۸/۲۹ - ۰۱:۳۶:۱۴
بر این چشمه چون ما بسی دم زدندبرفتند چون چشم بر هم زدندالکساندر پوشکین، شاعر نامدار روسی در منظومۀ «فوارۀ باغچه سرای» از این شعر اقتباس کرده استː«بسیاری چون من فواره را دیده‌اند اما برخی از آنان در عالم وجود نیستند و و دیگران نیز در بلاد دور سیاحت می‌کنند.»
user_image
۷
۱۳۹۶/۱۱/۲۷ - ۱۱:۵۸:۳۵
چو دشمن خر روستایی بردملک باج و ده یک چرا می‌خورد؟مخالف خرش برد و سلطان خراجچه اقبال ماند در آن تخت و تاج؟بجای ده یک،پنج یک آمد جان برادر
user_image
۷
۱۳۹۶/۱۱/۲۷ - ۱۶:۰۲:۳۷
دو بیت بالا نمودی است بسنده از ایران آشفته در روزگار پایانی ساسانیجهانبینی سعدی در همین چند بیت آمده:شنیدم که جمشید فرخ سرشتبه سرچشمه‌ ای بر به سنگی نبشتبر این چشمه چون ما بسی دم زدندبرفتند چون چشم بر هم زدندگرفتیم عالم به مردی و زورولیکن نبردیم با خود به گورچو بر دشمنی باشدت دسترسمرنجانش کو را همین غصه بسعدو زنده سرگشته پیرامنتبه از خون او کشته در گردنت
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۱۱/۲۸ - ۰۷:۲۸:۴۳
آری” بجای ده یک،پنج یک آمد جان برادر“یکی از اوامر ”بزرگترین“ است
user_image
غمناک ابددوست
۱۴۰۰/۰۷/۲۲ - ۰۲:۲۵:۳۸
واقعا که از این بهتر نمیشد گفت:   به مردی که مُلک سراسر زمین نیرزد که خونی چکد بر زمین
user_image
نیما نجاری
۱۴۰۱/۰۶/۲۱ - ۱۲:۱۷:۰۷
سلام بر صفحه ی گرامی گنجور عرض شود که در مورد عدل پادشاه، عالیجنابمان سعدیِ جان در گلستان شریفشان میفرمایند؛ اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی بر آورند غلامان او درخت از بیخ به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ [توضیح اینکه بیضه بمعنای تخم مرغ میباشد]   و همچنین علی ابن ابیطالب [علیه السلام]  در خطبه ۱۶۴ نهج البلاغه می فرماید: «فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللهِ عِنْدَ اللهِ إِمَامٌ عَادِلٌ،‏ هُدِیَ وَ هَدَی فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً...» جناب حافظ نیز اگرچه لطیفانه و عاشقانه اما در باب عدالت پادشاه و حاکم میفرماید؛ عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید   و در غزلی دیگر می‌فرماید؛ از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال پادشاهی که به همسایه گدایی دارد