سعدی

سعدی

بخش ۲ - حکایت

۱

سیه چرده‌ای را کسی زشت خواند

جوابی بگفتش که حیران بماند

۲

نه من صورت خویش خود کرده‌ام

که عیبم شماری که بد کرده‌ام

۳

تو را با من ار زشت رویم چه کار؟

نه آخر منم زشت و زیبا نگار

۴

از آنم که بر سر نبشتی ز پیش

نه کم کردم ای بنده پرور نه بیش

۵

تو دانایی آخر که قادر نیم

توانای مطلق تویی، من کیم؟

۶

گرم ره نمایی رسیدم به خیر

وگر گم کنی باز ماندم ز سیر

۷

جهان آفرین گر نه یاری کند

کجا بنده پرهیزگاری کند؟

۸

چه خوش گفت درویش کوتاه دست

که شب توبه کرد و سحرگه شکست

۹

گر او توبه بخشد بماند درست

که پیمان ما بی ثبات است و سست

۱۰

به حقت که چشمم ز باطل بدوز

به نورت که فردا به نارم مسوز

۱۱

ز مسکینیم روی در خاک رفت

غبار گناهم بر افلاک رفت

۱۲

تو یک نوبت ای ابر رحمت ببار

که در پیش باران نپاید غبار

۱۳

ز جرمم در این مملکت جاه نیست

ولیکن به ملکی دگر راه نیست

۱۴

تو دانی ضمیر زبان بستگان

تو مرهم نهی بر دل خستگان

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 584
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 347
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 322
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 381

نظرات