
سعدی
بخش ۲۱ - حکایت دختر حاتم در روزگار پیغمبر (ص)
۱
شنیدم که طی در زمان رسول
نکردند منشور ایمان قبول
۲
فرستاد لشکر بشیر نذیر
گرفتند از ایشان گروهی اسیر
۳
بفرمود کشتن به شمشیر کین
که ناپاک بودند و ناپاک دین
۴
زنی گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
۵
کرم کن به جای من ای محترم
که مولای من بود از اهل کرم
۶
به فرمان پیغمبر نیک رای
گشادند زنجیرش از دست و پای
۷
در آن قوم باقی نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بیدریغ
۸
بهزاری به شمشیرزن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن
۹
مروت نبینم رهایی ز بند
به تنها و یارانم اندر کمند
۱۰
همیگفت و گریان بر احوال طی
به سمع رسول آمد آواز وی
۱۱
ببخشود آن قوم و دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل و گوهر خطا
تصاویر و صوت




نظرات
ناشناس
Hamishe bidar
ناشناس ۲
Hamishe bidar
بیبسواد
معصومه
ناشناس ۲
آشنا
Hamishe bidar
آشنا
بیبسواد
ناشناس ۲
بیبسواد
ناشناس ۲
بیبسواد
پاسخ ها در آستین دارم بی که بر صحت و سقم شان پافشاری کنمتندرست و شادکام بوید می گویند و به گردن آنان که میگویند ( که من مرتاض یا که گربه باز نیستم،) :گربه ها جملگی به هوا که پرتابشان کنید چهار دست و پا بر زمین می آیند مگر که علف گربه مصرف کرده باشند و الله اعلم ( با اجازه اخاذ ماخذ!!)
Hamishe bidar
Hamishe bidar
ناشناس ۲
Hamishe bidar
آرش طوفانی
محسن
آرمین عبدالحسینی
احمد
nabavar