
سعدی
بخش ۲۲ - حکایت حاتم طائی
۱
ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درم سنگ فانید کرد
۲
ز راوی چنان یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تَنگی شکر
۳
زن از خیمه گفت این چه تدبیر بود؟
همان ده درم حاجت پیر بود
۴
شنید این سخن نامبردار طی
بخندید و گفت ای دلارام حی
۵
گر او در خور حاجت خویش خواست
جوانمردی آل حاتم کجاست؟
۶
چو حاتم به آزادمردی دگر
ز دوران گیتی نیامد مگر
۷
ابوبکر سعد آن که دست نوال
نهد همتش بر دهان سؤال
۸
رعیت پناها دلت شاد باد
به سعیت مسلمانی آباد باد
۹
سرافرازد این خاک فرخنده بوم
ز عدلت بر اقلیم یونان و روم
۱۰
چو حاتم، اگر نیستی کام وی
نبردی کس اندر جهان نام طی
۱۱
ثنا ماند از آن نامور در کتاب
تو را هم ثنا ماند و هم ثواب
۱۲
که حاتم بدان نام و آوازه خواست
تو را سعی و جهد از برای خداست
۱۳
تکلف بر مرد درویش نیست
وصیت همین یک سخن بیش نیست
۱۴
که چندان که جهدت بود خیر کن
ز تو خیر ماند ز سعدی سخن
تصاویر و صوت




نظرات
محمد رئوف rauf۱۳۳۷@yahoo.com
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)