
سعدی
بخش ۲۵ - حکایت
۱
یکی را پسر گم شد از راحله
شبانگه بگردید در قافله
۲
ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت
به تاریکی آن روشنایی بیافت
۳
چو آمد بر مردم کاروان
شنیدم که میگفت با ساروان
۴
ندانی که چون راه بردم به دوست!
هر آن کس که پیش آمدم گفتم اوست
۵
از آن اهل دل در پی هر کسند
که باشد که روزی به مردی رسند
۶
برند از برای دلی بارها
خورند از برای گلی خارها
تصاویر و صوت




نظرات
محسن
محسن
Vahab Ks