
سعدی
بخش ۲۰ - حکایت
ثنا گفت بر سعد زنگی کسی
که بر تربتش باد رحمت بسی
درم داد و تشریف و بنواختش
به مقدار خود منزلت ساختش
چو الله و بس دید بر نقش زر
بشورید و برکند خلعت ز بر
ز سوزش چنان شعله در جان گرفت
که برجست و راه بیابان گرفت
یکی گفتش از همنشینان دشت
چه دیدی که حالت دگرگونه گشت
تو اول زمین بوسه دادی به جای
نبایستی آخر زدن پشت پای
بخندید کاول ز بیم و امید
همی لرزه بر تن فتادم چو بید
به آخر ز تمکین الله و بس
نه چیزم به چشم اندر آمد نه کس
به شهری در از شام غوغا فتاد
گرفتند پیری مبارک نهاد
هنوز آن حدیثم به گوش اندر است
چو قیدش نهادند بر پای و دست
که گفت ار نه سلطان اشارت کند
که را زهره باشد که غارت کند؟
بباید چنین دشمنی دوست داشت
که میدانمش دوست بر من گماشت
اگر عز و جاه است و گر ذل و قید
من از حق شناسم، نه از عمرو و زید
ز علت مدار، ای خردمند، بیم
چو داروی تلخت فرستد حکیم
بخور هرچه آید ز دست حبیب
نه بیمار داناتر است از طبیب
تصاویر و صوت




نظرات
M.I.S
الیوت الدرسون
م شریعتی
رسول لطف الهی
رضا از کرمان
پاسخی نداشتند آنها به زندان می انداخته الی آخر ....که در کتابخانه دیجیتالی تبیان میتوانید ادامه حکایت را بخوانید البته حال که صحبت از زید شد دکر این نکته هم خالی از لطف نیست که زیدیه یکی از فرق تشیع است که غالب پیروان آن در یمن و جنوب عربستان می باشند که در امامت امام علی ع امام حسن ع وامام حسین ع با شیعیان اثنی عشری هم عقیده میباشند ونام این فرقه از نام امام پنجم ایشان بنام زیدبن علی اقتباس گردیده است . شاد باشی عزیز