سعدی

سعدی

بخش ۲۱ - حکایت صاحب نظر پارسا

۱

یکی را چو من دل به دست کسی

گرو بود و می‌برد خواری بسی

۲

پس از هوشمندی و فرزانگی

به دف بر زدندش به دیوانگی

۳

ز دشمن جفا بردی از بهر دوست

که تریاک اکبر بود زهر دوست

۴

قفا خوردی از دست یاران خویش

چو مسمار پیشانی آورده پیش

۵

خیالش چنان بر سر آشوب کرد

که بام دماغش لگدکوب کرد

۶

نبودش ز تشنیع یاران خبر

که غرقه ندارد ز باران خبر

۷

کرا پای خاطر بر آمد به سنگ

نیندیشد از شیشهٔ نام و ننگ

۸

شبی دیو خود را پریچهره ساخت

در آغوش آن مرد و بر وی بتاخت

۹

سحرگه مجال نمازش نبود

ز یاران کس آگه ز رازش نبود

۱۰

به آبی فرو رفت نزدیک بام

بر او بسته سرما دری از رخام

۱۱

نصیحتگری لومش آغاز کرد

که خود را بکشتی در این آب سرد

۱۲

ز برنای منصف بر آمد خروش

که ای یار چند از ملامت؟ خموش

۱۳

مرا پنج روز این پسر دل فریفت

ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت

۱۴

نپرسید باری به خلق خوشم

ببین تا چه بارش به جان می‌کشم

۱۵

پس آن را که شخصم ز خاک آفرید

به قدرت در او جان پاک آفرید

۱۶

عجب داری ار بار امرش برم

که دایم به احسان و فضلش درم؟

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 456
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 127
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 229

نظرات

user_image
راد
۱۳۸۷/۰۸/۲۰ - ۰۷:۱۲:۴۳
سحرگه مجال نمازش نبودز یاران" کسی" آگه ز رازش نبودصحیح این بیت در ذیل آمده است:سحرگه مجال نمازش نبودز یاران" کس" آگه ز رازش نبودکه لغت "کس" صحیح است.
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
آلان فتحی
۱۳۹۸/۰۸/۰۳ - ۰۸:۴۸:۱۸
به نظر بنده بیت سه با تریاق معنی میده تا با تریاک. اگر تریاق باشه پارادوکس قشنگی ایجاد میکنه.مطمئنین تریاک درسته؟