سعدی

سعدی

بخش ۴ - حکایت در معنی تحمل محب صادق

۱

شنیدم که وقتی گدازاده‌ای

نظر داشت با پادشازاده‌ای

۲

همی‌رفت و می‌پخت سودای خام

خیالش فرو برده دندان به کام

۳

ز میدانش خالی نبودی چو میل

همه وقت پهلوی اسبش چو پیل

۴

دلش خون شد و راز در دل بماند

ولی پایش از گریه در گل بماند

۵

رقیبان خبر یافتندش ز درد

دگرباره گفتندش اینجا مگرد

۶

دمی رفت و یاد آمدش روی دوست

دگر خیمه زد بر سر کوی دوست

۷

غلامی شکستش سر و دست و پای

که ‌«باری نگفتیمت ایدر مپای‌»

۸

دگر رفت و صبر و قرارش نبود

شکیبایی از روی یارش نبود

۹

مگس‌وار‌ش از پیش شکر به جور

براندندی و بازگشتی به‌فور

۱۰

کسی گفتش ای شوخ دیوانه‌رنگ

عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ!

۱۱

بگفت این جفا بر من از دست اوست

نه شرطی‌ست نالیدن از دست دوست

۱۲

من اینک دم دوستی می‌زنم

گر او دوست دارد وگر دشمنم

۱۳

ز من صبر بی او توقع مدار

که با او هم امکان ندارد قرار

۱۴

نه نیروی صبرم‌، نه جای ستیز

نه امکان‌ِ بودن‌، نه پای گریز

۱۵

مگو زین در بارگه سر بتاب

وگر سر چو میخم نهد در طناب

۱۶

نه پروانه جان داده در پای دوست

به از زنده در کنج تاریک اوست؟

۱۷

بگفت ار خوری زخم چوگان اوی؟

بگفتا به پایش در افتم چو گوی

۱۸

بگفتا سرت گر ببرد به تیغ؟

بگفت این قدر نبود از وی دریغ

۱۹

مرا خود ز سر نیست چندان خبر

که تاج است بر تارکم یا تبر

۲۰

مکن با من ناشکیبا عتیب

که در عشق صورت نبندد شکیب

۲۱

چو یعقوبم ار دیده گردد سپید

نبُرّم ز دیدار یوسف امید

۲۲

یکی را که سر خوش بود با یکی

نیازارد از وی به هر اندکی

۲۳

رکابش ببوسید روزی جوان

برآشفت و برتافت از وی عنان

۲۴

بخندید و گفتا ‌«عنان برمپیچ

که سلطان عنان برنپیچد ز هیچ

۲۵

مرا با وجود تو هستی نماند

به یاد توام خودپرستی نماند

۲۶

گرم جرم بینی مکن عیب من

تویی سر بر آورده از جیب من

۲۷

بدان زَهره دستت زدم در رکاب

که خود را نیاوردم اندر حساب

۲۸

کشیدم قلم در سر نام خویش

نهادم قدم بر سر کام خویش

۲۹

مرا خود کُشد تیر آن چشم مست

چه حاجت که آری به شمشیر دست؟

۳۰

تو آتش به نی در زن و در گذر

که نه خشک در بیشه مانَد نه تر‌»

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 442
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 105
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 107
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 145
بوستان سعدی مذهب و مصور قرن دهم هجری قمری ایران » تصویر 82
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 209

نظرات

user_image
khaste
۱۳۹۴/۰۸/۲۳ - ۱۶:۴۰:۵۰
با عررض سلام و ادببیت "نه پروانه جان ..." به نظر میرسد که باید " چو پروانه ..." باشد و در انتهای آن نیز علامت سؤال باید حذف گردد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۸/۲۳ - ۱۶:۴۴:۵۴
خسته س میفهمی؟ خسته...
user_image
بیبسواد
۱۳۹۴/۰۸/۲۴ - ۰۴:۵۷:۲۰
خسته جان،به گمان این بی سواد مانای این بیت چنین است:مگر نه این که جان دادن در پای دوست بسیار به از زندگی در تاریکی و تنهایی است ؟؟؟از خود بدر شدن ، به دوست پیوستن، که دوست آفتاب است، آزادی است ، خود زندگی است.
user_image
محدث
۱۳۹۴/۰۸/۲۵ - ۱۴:۰۸:۵۷
بیسواد جان مانا را نه پدران ما نه اجدادمان به کار برده اند. چرا باید ما معنا را که حداقل در هزار سال لاخیر اجداد ما فارس زبان ها به کار برده اند با مانا عوض کنیم؟حوصله ندارم و الا یکی از دعواهای الکی و صوری من با دکتر ترابی در این زمینه ی خراب کردن زبان توسط ایشان است و البته امثال دکتر کزازی و سابقا احمد کسروی و ان شاهزاده ی قاجاری و شاید ذبیح بهروز و ....بگذریم اما. نظر روفیا چه پر معنا بود.... داستان بحر قلزم...
user_image
بیبسواد
۱۳۹۴/۰۸/۲۵ - ۱۵:۴۴:۳۴
جناب محدث ، بسیاری واژگان را نیاکان ما به کار نبرده اند و ما امروز به کار می بریم،زبان فارسی ارثیه پدری فرد خاصی نیست،در بد گویی از دکتر ترابی، کزازی، کسروی استاد ذبیح بهروز و.....بدین بسنده میکنم که بزرگش نخوانند .........
user_image
محدث
۱۳۹۴/۰۸/۲۸ - ۱۰:۱۱:۳۰
بیسواد گرامیاستعمال و به کاربردن الفاظ نو نشان پویایی هر زبان است. اما فکر نمی کنید افراط در زدودن لغات بیگانه(بماند که بسیاری از الفاظ عربی در حقیقت خانه زاد فارسی شده و بیگانه محسوب نمی شود) یک خصلت بد است و به زبان هم آسیب می زند و ارتباط نسل کنونی را با نسل های سابق قطع می کند و همیشه هم نمی توان ده تا لغتنامه دم دست داشت تا زبان گذشتگان را فهمید. تطور طبیعی ساده شدن زبان ها و وام گیری و این مباحث بهتر است نه اقدامات افرادی که یاد کردم و در ضمن برخی هایشان طبق ملاک های معقول، بزرگ نیستند تا بدگویی ازشان انسان را ضرری رساند. در ضمن تر لحن نوشتاری من جدی نبود و لفظ صوری اشاره به منطق صوری یا افلاک صوری نیست. یعنی تصنعی. بعدش فکر کنم اشتباه کرده ام و می خواستم بنویسم دکتر کیخا و نوشتم دکتر ترابی. با سپاس از شما.
user_image
بی سواد
۱۳۹۴/۰۸/۲۸ - ۱۱:۳۵:۲۲
جناب محدث،یک سپاس و بسیار پوزشها به سرکار بدهکارم،سپاس که فرمودید یونان زادگاه یکتا پرستی است و من نمی دانستم، و پوزش اگر گاه با دیدگاههای شما سر ناسازگاری داشته ام. امید که هردو گزارده آمده باشند.کشیدم قلم در سر نام خویشتندرست و شادکام بوید.
user_image
۷
۱۳۹۵/۰۹/۰۸ - ۰۲:۳۶:۰۹
آقا بچسب به حدیثت تا یادت نرفتهاگر دست من بود که هر سال جایزه نوبل را همزمان به استاد کزازی و کسروی میدادم
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۱/۲۲ - ۱۶:۳۲:۰۸
بیت سوم:میدانش را باید با نون ساکن خواند.نیم بیت نخست آن به بازی چوگان و دومش به بازی شترنج اشاره دارد.
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۱/۲۲ - ۱۷:۱۵:۰۲
بیت شانزدهم:نه پروانه جان داده در پای دوستبه از زنده در کنج تاریک اوستمگر نه این است پروانه ای که یک بار برای همیشه جان در پای دوست(شمع) داده و از درد رها شده برایش بهتر است از زنده بودن در کنج تاریکی و تنهایی(نالان و سوزان و به دور از دوست)مرگ یک بار شیون یک بار
user_image
صادق
۱۳۹۷/۰۱/۲۵ - ۰۴:۲۵:۰۵
با عرض تشکر بسیار از جناب 7توضیحتون در مورد بیت 3 واقعا شعر رو بران شیرین تر کرد . با توجه به پیچیده بودن بعضی ابیات بوستان مثل بیت 16 همین شعر ، اگر کسی شرحی از بوستان سراغ داره که ابیات رو به صورت روان و نه به صورت آزاد ، معنی کرده و توضیح داده باشه ( و احیانا تشبیه ها و استعاره های مثل بیت 3 رو توضیح داده باشه و ترجمه روان با حفظ امانت از اشعار عربی بوستان رو داشته باشه) ، بسیار تا بسیارها فراوان ممنون میشم اگه به من معرفی کنه .
user_image
سفید
۱۴۰۱/۱۲/۰۹ - ۱۵:۴۳:۲۸
  دلش خون شد و راز در دل بماند... . ز من صبر بی او توقع مدار که با او هم امکان ندارد قرار...! . مرا خود ز سر نیست چندان خبر که تاج است بر تارکم یا تبر . تویی سر بر آورده از جیب من...  
user_image
بهنیا
۱۴۰۳/۰۳/۱۵ - ۱۴:۳۳:۰۰
شباهت  ابیات هفده و هجده این شعر: بگفت ار خوری زخم چوگان اوی؟ بگفتا به پایش در افتم چو گوی بگفتا سرت گر ببرد به تیغ؟ بگفت این قدر نبود از وی دریغ با این ابیات مشهور نظامی گنجوی در مناظره خسرو و فرهاد  اتفاقی است یا سعدی در سرودن این دو بیت نگاهی به شعر نظامی داشته است ؟ بگفتا گر خرامی در سرایش‌؟بگفت اندازم این سر زیر پایشبگفتا گر کند چشم تو را ریش‌؟بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
user_image
فاطمه زمانی
۱۴۰۳/۰۳/۲۸ - ۰۶:۴۷:۴۰
ز میدانش خالی نبودی چو میل یعنی چی؟