سعدی

سعدی

بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت

۱

شنیدم که بر لحن خنیاگری

به رقص اندر آمد پری پیکری

۲

ز دلهای شوریده پیرامنش

گرفت آتش شمع در دامنش

۳

پراکنده خاطر شد و خشمناک

یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟

۴

تو را آتش ای دوست دامن بسوخت

مرا خود به یک بار خرمن بسوخت

۵

اگر یاری از خویشتن دم مزن

که شرک است با یار و با خویشتن

۶

چنین دارم از پیر داننده یاد

که شوریده‌ای سر به صحرا نهاد

۷

پدر در فراقش نخورد و نخفت

پسر را ملامت بکردند و گفت

۸

از انگه که یارم کس خویش خواند

دگر با کسم آشنایی نماند

۹

به حقش که تا حق جمالم نمود

دگر هر چه دیدم خیالم نمود

۱۰

نشد گم که روی از خلایق بتافت

که گم کرده خویش را باز یافت

۱۱

پراکندگانند زیر فلک

که هم دد توان خواندشان هم ملک

۱۲

ز یاد ملک چون ملک نارمند

شب و روز چون دد ز مردم رمند

۱۳

قوی بازوانند کوتاه دست

خردمند شیدا و هشیار مست

۱۴

گه آسوده در گوشه‌ای خرقه دوز

گه آشفته در مجلسی خرقه سوز

۱۵

نه سودای خودشان، نه پروای کس

نه در کنج توحیدشان جای کس

۱۶

پریشیده عقل و پراکنده هوش

ز قول نصیحتگر آکنده گوش

۱۷

به دریا نخواهد شدن بط غریق

سمندر چه داند عذاب حریق؟

۱۸

تهیدست مردان پر حوصله

بیابان نوردان پی قافله

۱۹

عزیزان پوشیده از چشم خلق

نه زنار داران پوشیده دلق

۲۰

ندارند چشم از خلایق پسند

که ایشان پسندیده حق بسند

۲۱

پر از میوه و سایه‌ور چون رزند

نه چون ما سیه‌کار و ازرق بزند

۲۲

به خود سر فرو برده همچون صدف

نه مانند دریا بر آورده کف

۲۳

نه مردم همین استخوانند و پوست

نه هر صورتی جان معنی در اوست

۲۴

نه سلطان خریدار هر بنده‌ای است

نه در زیر هر ژنده‌ای زنده‌ای است

۲۵

اگر ژاله هر قطره‌ای در شدی

چو خرمهره بازار از او پر شدی

۲۶

چو غازی به خود بر نبندند پای

که محکم رود پای چوبین ز جای

۲۷

حریفان خلوت سرای الست

به یک جرعه تا نفخهٔ صور مست

۲۸

به تیغ از غرض بر نگیرند چنگ

که پرهیز و عشق آبگینه‌ست و سنگ

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 444
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 108
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 148
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 211

نظرات

user_image
شب
۱۳۹۳/۰۵/۰۶ - ۰۲:۴۳:۵۶
سلام و عرض ادبحیف آمد حقیر واسطه حضور اساتید نشوم پس عرض دعوت میکنم تا شگردی نماییم.موکل؛ به فتح و تشدید به حرف "ک" وکیل محافظ و نگهبان گماشته بر کار و حفاظت از انجام کار و ...موکل؛ به کسر و تشدید به حرف "ک" سپارنده کار به دیگری، آنکه کسی را برای دفاع از مال و یا حقوق و انجام کار های مختلف از سوی خود وکیل نمایند.موکلان عقوبت؛ مأموران شکنجهاز دولت عشق است بر من دو موکل،هر دو منقاضی به دو معنی نه به همت."عنصری"در باغ عهد جای تماشا نماند از آنک،صد خار را موکل یک ورد کرده اند."خاقانی"و این شعر داستان رندی عارف آوازه خوان "خنیاگر" است که عظمت خلقت این موجود را اندکی مجال اندیشه می دهد.متشکرم.ID in facbook : Hamid Nightclom
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۲/۲۴ - ۱۲:۵۲:۴۳
اگر ژاله هر قطره‌ای در شدیچو خرمهره بازار از او پر شدیسخن را معنیش داند سخندانچه خرمهره بود در پیش نادانعطارپیش سوزن که به یک چشم جهان را بیندگوهر عیسی و خرمهره دجال یکی استصائب
user_image
حمیدرضا
۱۴۰۱/۰۱/۱۲ - ۰۱:۴۸:۱۶
در مورد «ازرق‌رز»  این نوشته از میلاد عظیمی را ببینید. در مطلب مستقیماً به این نکته اشاره نشده (برداشت شخصی من:) اما به نظر می‌رسد «رز» در «ازرق‌رز» از جنس «رز» در «رنگرز» باشد.
user_image
یزدانپناه عسکری
۱۴۰۲/۰۴/۰۶ - ۲۰:۴۲:۳۵
شنیدم که بر لحن خنیاگری - به رقص اندر آمد پری پیکری  ز دلهای شوریده پیرامنش - گرفت آتش شمع در دامنش  پراکنده خاطر شد و خشمناک - یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟ تو را آتش ای دوست دامن بسوخت - مرا خود به یک بار خرمن بسوخت  اگر یاری از خویشتن دم مزن - که شرک است با یار و با خویشتن  [ملک‌الشعرا بهار] چون دم از تقدیر و از توحید یزدانی زند - روح را هر نغمه‌اش سازد یکی خنیاگری  [یزدانپناه عسکری] خنیاگری، تنها متعلق به انسان است. هیچ موجود دیگری قادر به خنیاگری نیست. فُن (خُن) و فنومنولوژی، پدیداری و تابش نور آگاهی چنگ نواز است به تیغ قصد. حریفان خلوت سرای الست - به یک جرعه تا نفخهٔ صور مست به تیغ از غرض بر نگیرند چنگ - که پرهیز و عشق آبگینه‌ست و سنگ _________ 2+5:65