سعدی

سعدی

بخش ۷ - حکایت در فدا شدن اهل محبت و غنیمت شمردن

۱

یکی تشنه می‌گفت و جان می‌سپرد

خنک نیکبختی که در آب مرد

۲

بدو گفت نابالغی کای عجب

چو مُردی چه سیراب و چه خشک لب

۳

بگفتا نه آخر دهان تر کنم

که تا جان شیرینش در سر کنم؟

۴

فتد تشنه در آبدان عمیق

که داند که سیراب میرد غریق

۵

اگر عاشقی دامن او بگیر

وگر گویدت جان بده، گو بگیر

۶

بهشت‌ِ تن‌آسانی آنگه خوری

که بر دوزخ نیستی بگذری

۷

دل تخم‌کاران بود رنج‌کش

چو خرمن برآید بخسبند خوش

۸

در این مجلس آن‌کس به کامی رسید

که در دور آخر به جامی رسید

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 446
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 113
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 150
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 216

نظرات

user_image
گویان
۱۳۹۸/۰۶/۱۰ - ۰۴:۴۹:۱۸
این پیک آخر همیشه مورد بحث بوده
user_image
سفید
۱۴۰۲/۰۶/۰۱ - ۱۸:۲۱:۴۴
  اگر عاشقی دامن او بگیر وگر گویدت جان بده، گو بگیر...  
user_image
سفید
۱۴۰۲/۰۶/۰۱ - ۱۸:۲۳:۰۴
  در این مجلس آن کس به کامی رسید که در دور آخر به جامی رسید