سعدی

سعدی

بخش ۱۸ - حکایت حاتم اصم

۱

گروهی برآنند از اهل سخن

که حاتم اصم بود، باور مکن

۲

برآمد طنین مگس بامداد

که در چنبر عنکبوتی فتاد

۳

همه ضعف و خاموشیش کید بود

مگس قند پنداشتش قید بود

۴

نگه کرد شیخ از سر اعتبار

که ای پایبند طمع پای دار

۵

نه هر جا شکر باشد و شهد و قند

که در گوشه‌ها دامیار است و بند

۶

یکی گفت از آن حلقهٔ اهل رای

عجب دارم ای مرد راه خدای

۷

مگس را تو چون فهم کردی خروش

که ما را به دشواری آمد به گوش؟

۸

تو آگاه گشتی به بانگ مگس

نشاید اصم خواندنت زین سپس

۹

تبسم کنان گفت ای تیز هوش

اصم به که گفتار باطل نیوش

۱۰

کسانی که با ما به خلوت درند

مرا عیب پوش و ثنا گسترند

۱۱

چو پوشیده دارند اخلاق دون

کند هستیم زیر، طبع زبون

۱۲

فرا می‌نمایم که می‌نشنوم

مگر کز تکلف مبرا شوم

۱۳

چو کالیو دانندم اهل نشست

بگویند نیک و بدم هر چه هست

۱۴

اگر بد شنیدن نیاید خوشم

ز کردار بد دامن اندر کشم

۱۵

به حبل ستایش فرا چه مشو

چو حاتم اصم باش و عیبت شنو

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 483
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 209
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 205
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 267

نظرات

user_image
اندیشه
۱۳۹۲/۰۴/۰۱ - ۱۲:۱۴:۴۲
شیخ عطار در تذکرة الأولیاء درباره چرایی نامگذاری حاتم به اصم(ناشنوا) چنین آورده است:«...و کرم او را تا به حدی (بود) که روزی زنی به نزد او آمد و مساله ای پرسید. مگر بادی از او رها شد. حاتم گفت: آواز بلند تر کن که مرا گوش گران است.تا پیرزن را خجالت نیاید. پیرزن آواز بلند کرد تا او آن مساله را جواب داد. بعد از آن تا آن پیرزن زنده بود قریب پانزده سال خویشتن کر ساخت تا کسی با آن پیرزن نگوید که او آنچنان است. چون پیرزن وفات کرد آنگاه سخن آهسته را جواب داد که پیش از آن هر که با او سخن گفتی، گفتی بلند ترگوی. بدین سبب اصمش نام نهادند.».
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۰۱ - ۱۶:۴۹:۵۸
حاتم به دهشگری دانسته بوده است ولی اینکه همه نیکیها را در یک تن انجمن کنیم از ویژگیهای ماست گمانمندم که او نانیوشا بوده باشد از خانواده و تیره او هنوز در اهواز زندگی می کنند و مردم مهربانی هستند .رویهمرفته نانیوش بودن برای یک هرزه باد انهم برای پانزده سال !