سعدی

سعدی

بخش ۲۰ - حکایت در معنی احتمال از دشمن از بهر دوست

۱

یکی را چو سعدی دلی ساده بود

که با ساده رویی در افتاده بود

۲

جفا بردی از دشمن سختگوی

ز چوگان سختی بخستی چو گوی

۳

ز کس چین بر ابرو نینداختی

ز یاری به تندی نپرداختی

۴

یکی گفتش آخر تو را ننگ نیست؟

خبر زین همه سیلی و سنگ نیست؟

۵

تن خویشتن سغبه دونان کنند

ز دشمن تحمل زبونان کنند

۶

نشاید ز دشمن خطا درگذاشت

که گویند یارا و مردی نداشت

۷

بدو گفت شیدای شوریده سر

جوابی که شاید نبشتن به زر

۸

دلم خانه یِ مهرِ یار است و بس

از آن می‌نگنجد در او کین کس

۹

چه خوش گفت بهلول فرخنده خوی

چو بگذشت بر عارفی جنگجوی

۱۰

گر این مدعی دوست بشناختی

به پیکار دشمن نپرداختی

۱۱

گر از هستی حق خبر داشتی

همه خلق را نیست پنداشتی

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 485
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 212
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 208
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 270

نظرات

user_image
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
۱۴۰۱/۱۱/۱۴ - ۱۲:۱۳:۳۹
درود و آفرین  یک دوستی داشتم, به من گفت هر که تو را آزرد, نگاه کن تویِ چشماش و بگو خدا عاشقت کند! من زدم زیر خنده ولی بعدا فهمیدم چه حرف عمیقی بود ولی خوب خیلی دیر شده بود! الان این شعر سعدی من رو یادِ این حرف انداخت: دلم خانه یِ مهرِ یار است و بس از آن می نگنجد در او کینِ کس