سعدی

سعدی

بخش ۸ - حکایت

۱

شکر خنده‌ای انگبین می‌فروخت

که دلها ز شیرینیش می‌بسوخت

۲

نباتی میان بسته چون نیشکر

بر او مشتری از مگس بیشتر

۳

گر او زهر برداشتی فی‌المثل

بخوردندی از دست او چون عسل

۴

گرانی نظر کرد در کار او

حسد برد بر گرم بازار او

۵

دگر روز شد گرد گیتی دوان

عسل بر سر و سرکه بر ابروان

۶

بسی گشت فریادخوان پیش و پس

که ننشست بر انگبینش مگس

۷

شبانگه چو نقدش نیامد به دست

به دلتنگ رویی به کنجی نشست

۸

چو عاصی ترش کرده روی از وعید

چو ابروی زندانیان روز عید

۹

زنی گفت بازی کنان شوی را

عسل تلخ باشد ترش روی را

۱۰

به دوزخ برد مرد را خوی زشت

که اخلاق نیک آمده‌ست از بهشت

۱۱

برو آب گرم از لب جوی خور

نه جلاب سرد ترش روی خور

۱۲

حرامت بود نان آن کس چشید

که چون سفره ابرو به هم در کشید

۱۳

مکن خواجه بر خویشتن کار سخت

که بدخوی باشد نگون‌سار بخت

۱۴

گرفتم که سیم و زرت چیز نیست

چو سعدی زبان خوشت نیز نیست؟

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 473
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 194
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 189
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 253

نظرات

user_image
بیگانه
۱۳۹۷/۰۹/۲۶ - ۰۵:۱۴:۰۴
گرفتم که سیم و زرت چیز نیستچو سعدی زبان خوشت نیز نیست؟!!!هاهاهااااااااااا... سعدی،سعدی! از دست سعدی و حافظ وقتی از خودشان تعریف می کنند و من دلم برایشان غنج می زند!
user_image
افراسیاب کیانی
۱۳۹۸/۰۲/۲۹ - ۰۱:۴۲:۱۰
زبان خوش و سخنان شیرین به طور قطع دنیای انسان را دگرگون میکند و به اصطلاح امروزی مار را از سوراخ بیرون میکشد و برعکس ترش رویی و تلخ سخنی دنیای انسان را تیره و تار می کند...دیگر بدیهی شده است که بگوییم سخن و گفتار انسان دنیای او را می سازد.........درود بر شیخ اجل
user_image
مهتاب خوبدل
۱۳۹۹/۱۲/۰۱ - ۰۲:۵۸:۲۳
سرکه بر ابروان : کنایه از ترشرویی