
سعدی
بخش ۶ - حکایت
۱
شنیدم که دیناری از مفلسی
بیفتاد و مسکین بجستش بسی
۲
به آخر سر ناامیدی بتافت
یکی دیگرش ناطلب کرده یافت
۳
به بدبختی و نیکبختی قلم
بگردید و ما همچنان در شکم
۴
نه روزی به سرپنجگی میخورند
که سرپنجگان تنگروزی ترند
۵
بسا چارهدانا به سختی بمرد
که بیچاره گوی سلامت ببرد
تصاویر و صوت




نظرات
صیاد معنی
حسن عسکری