
سعدی
بخش ۱۰ - حکایت
۱
یکی گربه در خانهٔ زال بود
که برگشته ایام و بد حال بود
۲
دوان شد به مهمانسرای امیر
غلامان سلطان زدندش به تیر
۳
چکان خونش از استخوان، میدوید
همی گفت و از هول جان میدوید
۴
اگر جستم از دست این تیر زن
من و موش و ویرانهٔ پیرزن
۵
نیرزد عسل، جان من، زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
۶
خداوند از آن بنده خرسند نیست
که راضی به قسم خداوند نیست
تصاویر و صوت




نظرات
خلیل الله معروفی ــ برلین
ابوطالب رحیمی
محمد باقر انصاری
پارسا محمدی
سید عباس جلادتی
انوری
وحید سبزیانپور wsabzianpoor@yahoo.com