سعدی

سعدی

بخش ۲ - حکایت

۱

مرا حاجیی شانهٔ عاج داد

که رحمت بر اخلاق حجاج باد

۲

شنیدم که باری سگم خوانده بود

که از من به نوعی دلش مانده بود

۳

بینداختم شانه کاین استخوان

نمی‌بایدم دیگرم سگ مخوان

۴

مپندار چون سرکهٔ خود خورم

که جور خداوند حلوا برم

۵

قناعت کن ای نفس بر اندکی

که سلطان و درویش بینی یکی

۶

چرا پیش خسرو به خواهش روی

چو یک سو نهادی طمع، خسروی

۷

وگر خود پرستی شکم طبله کن

در خانهٔ این و آن قبله کن

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 507
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 238
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 239
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 300

نظرات

user_image
آرمین
۱۳۹۹/۰۴/۱۱ - ۱۳:۰۵:۳۶
در برخی متون مطلع شعر ایگونه استیکی حاجیم شانه ی عاج داد که رحمت بر اخلاق حجاج باد