
سعدی
بخش ۳ - حکایت
۱
یکی پر طمع پیش خوارزمشاه
شنیدم که شد بامدادی پگاه
۲
چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست
دگر روی بر خاک مالید و خاست
۳
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت میبپرسم بگوی
۴
نگفتی که قبلهست سوی حجاز
چرا کردی امروز از این سو نماز؟
۵
مبر طاعت نفس شهوت پرست
که هر ساعتش قبلهٔ دیگر است
۶
مبر ای برادر به فرمانش دست
که هر کس که فرمان نبردش برست
۷
قناعت سرافرازد ای مرد هوش
سر پر طمع بر نیاید ز دوش
۸
طمع آبروی توقر بریخت
برای دو جو دامنی در بریخت
۹
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی
چرا ریزی از بهر برف آبروی؟
۱۰
مگر از تنعم شکیبا شوی
وگرنه ضرورت به درها شوی
۱۱
برو خواجه کوتاه کن دست آز
چه میبایدت ز آستین دراز؟
۱۲
کسی را که درج طمع در نوشت
نباید به کس عبد و خادم نبشت
۱۳
توقع براند ز هر مجلست
بران از خودش تا نراند کست
تصاویر و صوت




نظرات
مینا
مجید
حشمت الله
احمدرضا AR.fakhri.vet@gmail.com