
سعدی
بخش ۶ - حکایت
۱
شکم صوفیی را زبون کرد و فرج
دو دینار بر هر دوان کرد خرج
۲
یکی گفتش از دوستان در نهفت
چه کردی بدین هر دو دینار؟ گفت
۳
به دیناری از پشت راندم نشاط
به دیگر، شکم را کشیدم سماط
۴
فرومایگی کردم و ابلهی
که این همچنان پر نشد وآن تهی
۵
غذا گر لطیف است و گر سرسری
چو دیرت به دست اوفتد خوش خوری
۶
سر آنگه به بالین نهد هوشمند
که خوابش به قهر آورد در کمند
۷
مجال سخن تا نیابی مگوی
چو میدان نبینی نگه دار گوی
۸
وز اندازه بیرون، مرو پیش زن
نه دیوانهای تیغ بر خود مزن
۹
به بی رغبتی شهوت انگیختن
به رغبت بود خون خود ریختن
تصاویر و صوت




نظرات
امیر محمد
ابوالحسن کاشانی