سعدی

سعدی

بخش ۸ - حکایت

۱

یکی را ز مردان روشن ضمیر

امیر ختن داد طاقی حریر

۲

ز شادی چو گلبرگ خندان شکفت

نپوشید و دستش ببوسید و گفت:

۳

چه خوب است تشریف میر ختن

وز او خوب تر خرقهٔ خویشتن

۴

گر آزاده‌ای بر زمین خسب و بس

مکن بهر قالی زمین بوس کس

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 511
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 243
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 242
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 304

نظرات

user_image
جلیل
۱۳۹۷/۰۵/۰۲ - ۰۳:۰۴:۵۴
پاشاه ختن، به یکی از انسان‌های روشن روان، یک ردای ابریشمی دادآن مرد روشن دل، از شدت خوشحالی، همانند یک گلبرگ خندان شکفته شد. اما، آن ردا را نپوشید و دستان امیر را بوسید و گفت:خلعتی امیر ختن، خیلی خوب است اما خرقه خودم، از آن بهتر است.اگر انسان آزاده‌ای هستی، تنها روی زمین بخواب. به سبب بدست آوردن قالی، خاک پای کسی را نبوس.برگرفته از سایت شعر فارسی
user_image
افراسیاب کیانی
۱۳۹۸/۰۳/۲۰ - ۱۰:۵۳:۲۳
حقیقتا من که از شنیدن این حکایت های زیبا و پرمغز شیخ اجل سیر نمیشم....حکایت هایی که مجموعه ای از افکاریست که ما را از پیچیدن هر نسخه ای در هر جایی بی نیاز می کند...یکی از فانتزی های ذهنی من اینه که روزی همه ی ایرانیان با سعدی آشنا باشن و ازش یاد بگیرند و لذت ببرند....