
سعدی
بخش ۱۹ - حکایت اندر نکوهش غمازی و مذلت غمازان
۱
یکی گفت با صوفییی در صفا
ندانی فلانت چه گفت از قفا
۲
بگفتا خموش، ای برادر، بخفت
ندانسته بهتر که دشمن چه گفت
۳
کسانی که پیغام دشمن برند
ز دشمن همانا که دشمنترند
۴
کسی قول دشمن نیارد به دوست
جز آن کس که در دشمنی یار اوست
۵
نیارست دشمن جفا گفتنم
چنان کز شنیدن بلرزد تنم
۶
تو دشمنتری کآوری بر دهان
که دشمن چنین گفت اندر نهان
۷
سخنچین کند تازه جنگِ قدیم
به خشم آورَد نیکمرد سلیم
۸
از آن همنشین تا توانی گریز
که مر فتنهٔ خفته را گفت خیز
۹
سیهچال و مرد اندر او بسته پای
به از فتنه از جای بردن بهجای
۱۰
میان دو تن جنگ چون آتش است
سخنچین بدبخت هیزمکش است
تصاویر و صوت



نظرات
پریچهر
مجتبی
۷
سعید