
سعدی
بخش ۲۴ - حکایت
۱
شبی دعوتی بود در کوی من
ز هر جنس مردم در او انجمن
۲
چو آواز مطرب در آمد ز کوی
به گردون شد از عاشقان های و هوی
۳
پریچهرهای بود محبوب من
بدو گفتم ای لعبت خوب من
۴
چرا با رفیقان نیایی به جمع
که روشن کنی بزم ما را چو شمع؟
۵
شنیدم سهی قامت سیمتن
که میرفت و میگفت با خویشتن
۶
محاسن چو مردان ندارم به دست
نه مردی بود پیش مردان نشست
۷
سیه نامه تر زآن مخنث مخواه
که پیش از خطش روی گردد سیاه
۸
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردان بریخت
۹
پسر کاو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فرو شوی دست
۱۰
دریغش مخور بر هلاک و تلف
که پیش از پدر مرده به ناخلف
تصاویر و صوت




نظرات
پویا پازوکی
نادر..
نگار بهشتی پور
محمدرضا