سعدی

سعدی

بخش ۲۸ - گفتار اندر سلامت گوشه‌نشینی و صبر بر ایذاء خلق

۱

اگر در جهان از جهان رسته‌ای است،

در از خلقْ بر خویشتن بسته‌ای است

۲

کس از دست جور زبانها نرست

اگر خودنمای است و گر حق‌پرست

۳

اگر بر پری چون ملک ز آسمان

به دامن در آویزدت بدگمان

۴

به کوشش توان دجله را پیش بست

نشاید زبان بداندیش بست

۵

فراهم نشینند تَردامنان

که این زهدْ خشک است و آن دام نان

۶

تو روی از پرستیدن حق مپیچ

بهل تا نگیرند خلقت به هیچ

۷

چو راضی شد از بنده یزدان پاک

گر اینها نگردند راضی چه باک؟

۸

بد اندیشِ خلق از حق آگاه نیست

ز غوغای خلقش به حق راه نیست

۹

از آن ره به جایی نیاورده‌اند

که اول قدمْ پیْ غلط کرده‌اند

۱۰

دو کس بر حدیثی گمارند گوش

از این تا بدان، ز اهرمن تا سروش

۱۱

یکی پند گیرد دگر ناپسند

نپردازد از حرفگیری به پند

۱۲

فرو مانده در کنج تاریک جای

چه دریابد از جام گیتی نمای؟

۱۳

مپندار اگر شیر و گر روبهی

کز اینان به مردی و حیلت رهی

۱۴

اگر کنج خلوت گزیند کسی

که پروای صحبت ندارد بسی

۱۵

مذمت کنندش که زرق است و ریو

ز مردم چنان می گریزد که دیو

۱۶

وگر خنده روی است و آمیزگار

عفیفش ندانند و پرهیزگار

۱۷

غنی را به غیبت بکاوند پوست

که فرعون اگر هست در عالم اوست

۱۸

وگر بینوایی بگرید به سوز

نگون بخت خوانندش و تیره‌روز

۱۹

وگر کامرانی در آید ز پای

غنیمت شمارند و فضل خدای

۲۰

که تا چند از این جاه و گردن کشی؟

خوشی را بود در قفا ناخوشی

۲۱

و گر تنگدستی تنک مایه‌ای

سعادت بلندش کند پایه‌ای

۲۲

بخایندش از کینه دندان به زهر

که دون‌پرور است این فرومایه دهر

۲۳

چو بینند کاری به دستت در است

حریصت شمارند و دنیاپرست

۲۴

وگر دست همت بداری ز کار

گدا پیشه خوانندت و پخته‌‌خوار

۲۵

اگر ناطقی، طبل پر یاوه‌ای

وگر خامشی، نقش گرماوه‌ای

۲۶

تحمل‌کنان را نخوانند مرد

که بیچاره از بیم سر برنکرد

۲۷

وگر در سرش هول و مردانگی است

گریزند از او کاین چه دیوانگی است؟!

۲۸

تعنت کنندش گر اندک خوری است

که مالش مگر روزی دیگری است

۲۹

وگر نغز و پاکیزه باشد خورش

شکم بنده خوانند و تن پرورش

۳۰

وگر بی‌تکلف زید مالدار

که زینت بر اهل تمیز است عار

۳۱

زبان در نهندش به ایذا چو تیغ

که بدبخت زر دارد از خود دریغ

۳۲

و گر کاخ و ایوان منقش کند

تن خویش را کسوتی خوش کند

۳۳

به جان آید از طعنه بر وی زنان

که خود را بیاراست همچون زنان

۳۴

اگر پارسایی سیاحت نکرد

سفر کردگانش نخوانند مرد

۳۵

که نارفته بیرون ز آغوش زن

کدامش هنر باشد و رای و فن؟

۳۶

جهاندیده را هم بِدَرَّند پوست

که سرگشتهٔ بخت‌برگشته اوست

۳۷

گرش حظ از اقبال بودی و بهر

زمانه نراندی ز شهرش به شهر

۳۸

عزب را نکوهش کند خرده‌بین

که می‌رنجد از خفت و خیزش زمین

۳۹

وگر زن کند گوید از دست دل

به گردن در افتاد چون خر به گل

۴۰

نه از جور مردم رهد زشت روی

نه شاهد ز نامردم زشت‌گوی

۴۱

غلامی به مصر اندرم بنده بود

که چشم از حیا در بر افکنده بود

۴۲

کسی گفت: «هیچ این پسر عقل و هوش

ندارد، بمالش به تعلیم گوش»

۴۳

شبی بر زدم بانگ بر وی درشت

هم او گفت: «مسکین به جورش بکشت!»

۴۴

گرت برکند خشم روزی ز جای

سراسیمه خوانندت و تیره رای

۴۵

وگر بردباری کنی از کسی

بگویند غیرت ندارد بسی

۴۶

سخی را به اندرز گویند: «بس!

که فردا دو دستت بود پیش و پس»

۴۷

وگر قانع و خویشتن‌دار گشت

به تشنیع خلقی گرفتار گشت

۴۸

که همچون پدر خواهد این سفله مُرد

که نعمت رها کرد و حسرت ببرد

۴۹

که یارد به کنج سلامت نِشَست؟

که پیغمبر از خبث ایشان نرست

۵۰

خدا را که مانند و انباز و جفت

ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت؟

۵۱

رهایی نیابد کس از دست کس

گرفتار را چاره صبر است و بس

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 539
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 283
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 275
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 335

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۱/۰۵/۲۳ - ۱۴:۲۲:۴۲
غرب را نکوهش کند خرده بینکه می‌رنجد از خفت و خیزش زمینصحیح کلمه اول عزب هست از نسخه فروغی
user_image
علی
۱۳۹۳/۱۲/۲۷ - ۰۴:۰۱:۱۷
سلام ودرود به روح وروان سعدی والا مرتبه، پس از بیان همه ناملایمت ها درنتیجه ایذاء خلق، در نهایت درمان رهایی از آنها را صبر می داند که به نیکی هر رنجور و گرفتاری را چاره در آن است. رهایی نیابد کس از دست کسگرفتار را چاره صبرست و بس
user_image
۷
۱۳۹۴/۰۵/۰۷ - ۱۰:۰۹:۵۵
مپندار اگر شیر و گر روبهیکز اینان به مردی و حلیت رهیاگر کنج خلوت گزیند کسیکه پروای صحبت ندارد بسیمذمت کنندش که زرق است و ریوز مردم چنان می گریزد که دیووگر خنده روی است و آمیزگارعفیفش ندانند و پرهیزگارغنی را به غیبت بکاوند پوستکه فرعون اگر هست در عالم اوستوگر بینوایی بگرید به سوزنگون بخت خوانندش و تیره‌روزوگر کامرانی در آید ز پایغنیمت شمارند و فضل خدایکه تا چند از این جاه و گردن کشی؟خوشی را بود در قفا ناخوشیاز قدیم بساط غیبت ما برپا و برجا بوده
user_image
سایه هیچ
۱۳۹۴/۰۶/۱۹ - ۱۵:۲۱:۳۳
مپندار اگر شیر و گر روبهی کز اینان به مردی و حلیت رهیبنظر آید که واژه "حلیت" درست نمی باشد چرا که در معنی خلل می آورد صفت روباه حیلت و مکر است و نه حلیت که واژه ای نامربوط حلیت همان جواهر نیست ؟ اهل نظر و معنا نظر دهند
user_image
آبتین
۱۳۹۴/۰۹/۰۹ - ۰۲:۳۷:۴۶
فراتر از شعر و ادبیاتجامعه شناسی بی زمان، هم در زمان خود شاعر چنین بوده و هم در این زمان و حتی اکنون که جامعه با سیاست گره خورده است، چنین شعری وصف حال سپهر سیاست امروز ایران ماست!
user_image
علی سنجرانی
۱۳۹۶/۰۶/۰۶ - ۰۶:۴۸:۵۴
این بند شعر به گونه ای که آمده نا درست است.(اگر بر پری چون ملک ز آسمان).درست آن این است:اگر بر پری چون ملک به آسمان.ملک به سوی آسمان پرواز میکند و نه از آسمان.این بند در کتاب فارسی سال پنجم دبیرستان (1350) درست و آمده بود.
user_image
علی اثیر
۱۳۹۶/۱۱/۳۰ - ۱۴:۴۱:۴۱
در قسمت آخر این شعر چند بیت دیگر هم هست که حذف شده است . متأسفانه من کلیات سعدی را در دسترس ندارم تا بازنویسی کنم. اما در این ابیات او به دو نفر اشاره می کند که یکی غلامی داشته و آن دیگری به او گفته به این غلامها رو نده و هر از گاهی تنبیه کن و زمانی که مرد نیمه فریادی بر سر غلام میزند همان دوست می گوید که چه می کنی ؟ غلام را کشتی !!
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۱/۲۶ - ۰۷:۵۴:۰۹
اگر بر پری چون ملک ز آسمانبه دامن در آویزدت بد گمانبه نظرم "آسمان" باید جایش را به "آستان" بدهد. چون معنی را ندانسته اند و پریدن همیشه آسمان را در ذهن می آورد در این بیت دست برده اند.اگر بر پری چون ملک ز آستانبه دامن در آویزدت بد گماناگر مانند پری آستان از جایی به جای دیگر سفر کنی بدگمان باز هم کار خودش را خواهد کرد
user_image
نگار بهشتی پور
۱۳۹۹/۰۳/۱۲ - ۱۶:۳۰:۵۳
تردامن: بدکار؛ بدنام.بهل: بگذارپی غلط کرده‌اند:‌به اشتباه گام برداشتند.از این تا بدان، ز اهرمن تا سروش:فرق میان این دو نظیر تفاوت دیو با فرشته است. حرفگیری:‌خرده گیری، عیب جوییکه پروای صحبت ندارد بسی: به همنشینی با دیگران زیاد میل و رغبت ندارد.زرق:‌ریاکاری و تزویرریو:‌مکر؛ حیله؛ فریب؛ نیرنگآمیزگار: خوش معاشرتگردن کشی:‌تکبر، غرورتنک مایه که سرمایه ٔ مالی یا علمی او کم است .دندان به زهر خاییدن:‌کنایه از سخنی گفتن که از نهایت دشمنی ناشی می گردد. پخته خوار:‌مفت خورنقش گرماوه:‌نقش دیوار. کنایه از صورت بی جانهول: هیبتتعنت کردن: سرزنش کردن . بدگویی کردن . ملامت کردنمگر: در اینجا یعنی مثل اینکهبی تکلف:‌در اینجا یعنی بدون تجمل، سادهایذا:‌اذیت کردنحَظ:‌نصیب، بهرهعَزَب:‌مرد بی زنعزب را نکوهش کند:‌یاد آور حدیث "شرارکم عزابکم" بدان شما عزبهایتانند.تشنیع: بسیار‌بدگفتن از کسیسفله:پست؛ فرومایه؛ ناکس؛ پست‌فطرتخبث: کینه توزی، کینه خواهیخدا را که مانند و انباز و جفت / ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت؟: اشاره است به باورنادرست مسیحیان که عیسی پسر خداست.
user_image
محمد کامیار
۱۴۰۱/۰۱/۱۰ - ۱۳:۰۴:۲۴
آقای علی سنجرانی نظر شما صحیح نیست، چون وزن شعر خراب می شود.  وزن شعر: فعولن فعولن فعولن فعل
user_image
حمیدرضا ابراهیمی
۱۴۰۱/۰۷/۰۸ - ۱۴:۴۰:۱۲
پس از بیت چهارم در کلیات سعدی تحریر و تصحیح شده توسط استاد حسن میرخانی این بیت نوشته شده که به نظر میرسد بیت "فراهم نشینند تردامنان..... " نتیجه گیری از این بیت هست:اگر در ریاضت شوی همچو موموگر کاملی در فنون و علومضمن تشکر از جناب حمیدرضا محمدی، از نظر بنده بیت اول و چهل و یکم با حالتی موقوف المعانی خوانده شده اند که اگر به معنی آن توجه شود حالتی اخباری دارند.