سعدی

سعدی

بخش ۵ - حکایت

۱

یکی ناسزا گفت در وقتِ جنگ

گریبان دریدند وی را به چنگ

۲

قفا‌خورده عریان و گریان نِشَست

جهاندیده‌ای گفتش ای خودپرست

۳

چو غنچه گرت بسته بودی دهن

دریده ندیدی چو گُل پیرهن

۴

سراسیمه گوید سخن بر گزاف

چو طنبور بی‌مغزِ بسیار‌لاف

۵

نبینی که آتش زبان است و بس

به آبی توان کشتنش در نَفَس؟

۶

اگر هست مرد از هنر بهره‌ور

هنر خود بگوید نه صاحب‌هنر

۷

اگر مشکِ خالص نداری مگوی

ورت هست خود فاش گردد به بوی

۸

به سوگند گفتن که زر مغربی است

چه حاجت؟ محک خود بگوید که چیست

۹

بگویند از این حرف‌گیران هزار

که سعدی نه اهل است و آمیزگار

۱۰

روا باشد ار پوستینم دَرَند

که طاقت ندارم که مغزم بَرَند

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 522
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 257
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 254
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 315

نظرات

user_image
۷
۱۳۹۶/۰۵/۳۰ - ۱۲:۰۸:۲۶
اگر هست مرد از هنر بهره‌ورهنر خود بگوید نه صاحب هنرواژه هنر که از آن ترکیبات بسیار ساخته میشود در اصل به معنی مرد شایسته یا بهمرد بوده است و از آنجا که از گذشته های دور یکی از جاهای نمود مردانگی گاه رزم و نبرد بوده است کسانی به نادرست هنر را به معنی جنگ و رزم دانسته اند ولی درست آن اینچنین است:هنر=هونر=هو+نرهو=خو=خوب،شایستهنر=مردهنر=مرد شایسته،بهمرد
user_image
علیرضا
۱۳۹۶/۱۱/۰۶ - ۱۸:۰۱:۳۶
یه پارادوکس فوقالعاده زیبا وجود داشت تو این شعر چو غنچه گرت بسته بودی دهندریده ندیدی چو گل پیرهنتوضیحش کمی سخته اما اگه دقت کنید میبید که گفته شده اگر مثل غنچه بودی مثل گل نمیشدی! به نظر میاد در لفافه گفته اگه سکوت هم میکردی همینجوری میشد یعنی انگار داره از یه تجربه تلخ حرف میزنه
user_image
دانش جو
۱۳۹۹/۱۰/۲۸ - ۰۴:۵۴:۳۳
درود بر روان پاکِ جــــنابِ "ســعدی"