سعدی

سعدی

بخش ۱ - سرآغاز

۱

نفس می‌نیارم زد از شکر دوست

که شکری ندانم که در خورد اوست

۲

عطایی است هر موی از او بر تنم

چگونه به هر موی شکری کنم؟

۳

ستایش خداوند بخشنده را

که موجود کرد از عدم بنده را

۴

که را قوت وصف احسان اوست؟

که اوصاف مستغرق شأن اوست

۵

بدیعی که شخص آفریند ز گل

روان و خرد بخشد و هوش و دل

۶

ز پشت پدر تا به پایان شیب

نگر تا چه تشریف دادت ز غیب

۷

چو پاک آفریدت بهُش باش و پاک

که ننگ است ناپاک رفتن به خاک

۸

پیاپی بیفشان از آیینه گرد

که مصقل نگیرد چو زنگار خورد

۹

نه در ابتدا بودی آب منی؟

اگر مردی از سر به در کن منی

۱۰

چو روزی به سعی آوری سوی خویش

مکن تکیه بر زور بازوی خویش

۱۱

چرا حق نمی‌بینی ای خودپرست

که بازو به گردش درآورد و دست؟

۱۲

چو آید به کوشیدنت خیر پیش

به توفیق حق دان نه از سعی خویش

۱۳

به سرپنجگی کس نبرده‌ست گوی

سپاس خداوند توفیق گوی

۱۴

تو قائم به خود نیستی یک قدم

ز غیبت مدد می‌رسد دم به دم

۱۵

نه طفل زبان بسته بودی ز لاف؟

همی روزی آمد به جوفش ز ناف

۱۶

چو نافش بریدند و روزی گسست

به پستان مادر در آویخت دست

۱۷

غریبی که رنج آردش دهر پیش

به دارو دهند آبش از شهر خویش

۱۸

پس او در شکم پرورش یافته‌ست

ز انبوب معده خورش یافته‌ست

۱۹

دو پستان که امروز دلخواه اوست

دو چشمه هم از پرورشگاه اوست

۲۰

کنار و بر مادر دلپذیر

بهشت است و پستان در او جوی شیر

۲۱

درختی است بالای جان پرورش

ولد میوه نازنین بر برش

۲۲

نه رگهای پستان درون دل است؟

پس ار بنگری شیر خون دل است

۲۳

به خونش فرو برده دندان چو نیش

سرشته در او مهر خونخوار خویش

۲۴

چو بازو قوی کرد و دندان ستبر

براندایدش دایه پستان به صبر

۲۵

چنان صبرش از شیر خامش کند

که پستان شیرین فرامش کند

۲۶

تو نیز ای که در توبه‌ای طفل راه

به صبرت فراموش گردد گناه

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 545
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 290
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 280
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 340

نظرات

user_image
رضا
۱۳۹۳/۱۲/۱۵ - ۰۰:۵۴:۲۶
درختی است بالای جان پرورشولد میوه نازنین بر برش
user_image
سید احمد مجاب
۱۳۹۵/۱۰/۲۹ - ۱۷:۲۰:۱۰
غریبی که رنج آردش دهر پیش(بدارو ) دهند آبش از شهر خویش یعنی با آب شهرخودش درمانش می کنند
user_image
حمیدرضا
۱۳۹۸/۰۳/۱۰ - ۰۰:۰۰:۴۴
که را قوت وصف احسان اوست؟که اوصاف مستغرق شأن اوست* شأن عموما و خصوصا در جایگاه قافیه در شعر فارسی شان خوانده می‌شود - می‌گوید چه کسی می‌تواند خوبی او را توصیف کند که صفتهای خوب خودشان غرق شأن و مقام بزرگ او هستندز پشت پدر تا به پایان شیبنگر تا چه تشریف دادت ز غیب* شیب = پیری - از زمان شکل گرفتن نطفه تا پیری ...پیاپی بیفشان از آیینه گردکه مصقل نگیرد چو زنگار خورد* آیینه منظور دل است، مصقل = ابزاری که با آن فلزات زنگ زده را صیقل می‌داده‌اند، زنگار = زنگ زدگی، کدری - می‌گوید پشت سر هم از آینه دلت گردها را پاک کن چون وقتی گردها زیاد و انباشته شد و تبدیل به زنگ زدگی شد با هیچ ابزاری نمی‌توان این زنگها را پاک کردنه در ابتدا بودی آب منی؟اگر مردی از سر به در کن منی* منی در مصرع اول نطفه، منی در مصرع دوم خودبزرگ‌بینی و منم منم کردنچو روزی به سعی آوری سوی خویشمکن تکیه بر زور بازوی خویش* روزی = رزقچرا حق نمی‌بینی ای خودپرستکه بازو به گردش درآورد و دست؟* چرا خدا را نمی‌بینی که آن بازو و دست را به حرکت درآورد؟نه طفل زبان بسته بودی ز لاف؟همی روزی آمد به جوفش ز ناف* جوف = شکمغریبی که رنج آردش دهر پیشبه دارو دهند آبش از شهر خویش* دهر = روزگار، می‌گوید به کسی که دور از زادگاه و وطن خودش روزگار بلا بر سرش می‌آورد آب شهر خودش را به عنوان دارو می‌دهند در ادامه توضیح می‌دهد که شیر مادر مثل همین آب شهر خود برای فرزند است که از وطن اولیه کودک یعنی شکم مادر به او می‌رسدپس او در شکم پرورش یافته‌ستز انبوب معده خورش یافته‌ست* اُنبوب = لوله (اَنبوب به فتح الف هم داریم و کلمه دیگری است به معنی فرش و البته سماط (سفره) که شاید اینجا هم مناسب باشد، اما در اینجا مستند به این که همین بیت شاهد کلمه اُنبوب در لغتنامه دهخداست به ضم الف خوانده شد)درختی است بالای جان پرورشولد میوه نازنین بر برش* ولد = فرزندچو بازو قوی کرد و دندان ستبربراندایدش دایه پستان به صبر* صبر در این بیت و بیت بعد به معنای گیاه تلخی است که برای از شیر گرفتن بچه آن را به پستان مادر می‌مالیده‌اند، در بیت آخر معنی متداول صبر یعنی شکیبایی را می دهد
user_image
نگار بهشتی پور
۱۳۹۹/۰۳/۱۴ - ۱۶:۴۴:۰۰
می نَیارَم:‌از مصدر یارستن:‌از عهده برآمدن؛ توانستن؛ یارایی داشتننفس زدن: دم زدن . نفس کشیدنبدیع: مبدعشَیب:‌پیرینگر تا چه تشریف دادت ز غیب: ببین خداوند از عالم غیب چه خلعت ها به تو داده و چه احسانها به تو کرده.مِصقَل:‌آلتی که زرگران فلزات را با آن صیقل می دهند. زَنگار:‌زنگ فلزاتزنگار خورد:‌ زنگ گرفتمنی:‌در مصراع اول یعنی نطفه و در مصراع دوم یعنی من گفتن، من‌من زدن، کبر، غرور.سرپنجگی:‌زورمندی، دلاوری، زبردستیقائم به خود: متکی بر خودجَوف: در اینجا یعنی شکمبه دارو دهند آبش از شهر خویش: اشاره به سخن بقراط است که هر مریضی با دواهای سرزمین خود درمان میشود. اُنبوب:‌یعنی هر چیز توخالی از نوع نی و لولهجوی شیر: اشاره به آیه ی 15 سوره ی محمدبالا: قد و قامت، اشاره به حدیث نبوی است که هر درختی میوه ای دارد و میوه ی دل فرزند است. سرشته در او مهر خونخوار خویش: با وجود اینکه فرزند خون مادر را می مکد، مهر فرزند در وجود مادر سرشته است. براَندایدش دایه پستان به صبر:‌برای گرفتن طفل از شیر، دایه به پستان خود صبر تلخ می مالد. اَنداییدن:‌اندودن . گِل مالی کردنصبر:‌گیاهیست با برگ های دراز و ضخیم و تیغ دار با گل های زرد رنگ . در جاهای گرم می روید و طعم تلخ دارد.