سعدی

سعدی

بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان

۱

بتی دیدم از عاج در سومنات

مرصع چو در جاهلیت منات

۲

چنان صورتش بسته تمثالگر

که صورت نبندد از آن خوبتر

۳

ز هر ناحیت کاروانها روان

به دیدار آن صورت بی روان

۴

طمع کرده رایان چین و چگل

چو سعدی وفا ز آن بت سخت دل

۵

زبان آوران رفته از هر مکان

تضرع کنان پیش آن بی زبان

۶

فرو ماندم از کشف آن ماجرا

که حیی جمادی پرستد چرا؟

۷

مغی را که با من سر و کار بود

نکوگوی و هم حجره و یار بود

۸

به نرمی بپرسیدم ای برهمن

عجب دارم از کار این بقعه من

۹

که مدهوش این ناتوان پیکرند

مقید به چاه ضلال اندرند

۱۰

نه نیروی دستش، نه رفتار پای

ورش بفکنی بر نخیزد ز جای

۱۱

نبینی که چشمانش از کهرباست؟

وفا جستن از سنگ چشمان خطاست

۱۲

بر این گفتم آن دوست دشمن گرفت

چو آتش شد از خشم و در من گرفت

۱۳

مغان را خبر کرد و پیران دیر

ندیدم در آن انجمن روی خیر

۱۴

فتادند گبران پازند خوان

چو سگ در من از بهر آن استخوان

۱۵

چو آن راه کژ پیششان راست بود

ره راست در چشمشان کژ نمود

۱۶

که مرد ار چه دانا و صاحبدل است

به نزدیک بی‌دانشان جاهل است

۱۷

فرو ماندم از چاره همچون غریق

برون از مدارا ندیدم طریق

۱۸

چو بینی که جاهل به کین اندر است

سلامت به تسلیم و لین اندر است

۱۹

مهین برهمن را ستودم بلند

که ای پیر تفسیر استا و زند

۲۰

مرا نیز با نقش این بت خوش است

که شکلی خوش و قامتی دلکش است

۲۱

بدیع آیدم صورتش در نظر

ولیکن ز معنی ندارم خبر

۲۲

که سالوک این منزلم عن قریب

بد از نیک کمتر شناسد غریب

۲۳

تو دانی که فرزین این رقعه‌ای

نصیحتگر شاه این بقعه‌ای

۲۴

چه معنی است در صورت این صنم

که اول پرستندگانش منم

۲۵

عبادت به تقلید گمراهی است

خنک رهروی را که آگاهی است

۲۶

برهمن ز شادی بر افروخت روی

پسندید و گفت ای پسندیده گوی

۲۷

سؤالت صواب است و فعلت جمیل

به منزل رسد هر که جوید دلیل

۲۸

بسی چون تو گردیدم اندر سفر

بتان دیدم از خویشتن بی خبر

۲۹

جز این بت که هر صبح از اینجا که هست

برآرد به یزدان دادار دست

۳۰

وگر خواهی امشب همینجا بباش

که فردا شود سر این بر تو فاش

۳۱

شب آنجا ببودم به فرمان پیر

چو بیژن به چاه بلا در اسیر

۳۲

شبی همچو روز قیامت دراز

مغان گرد من بی وضو در نماز

۳۳

کشیشان هرگز نیازرده آب

بغلها چو مردار در آفتاب

۳۴

مگر کرده بودم گناهی عظیم

که بردم در آن شب عذابی الیم

۳۵

همه شب در این قید غم مبتلا

یکم دست بر دل، یکی بر دعا

۳۶

که ناگه دهل زن فرو کوفت کوس

بخواند از فضای برهمن خروس

۳۷

خطیب سیه پوش شب بی خلاف

بر آهخت شمشیر روز از غلاف

۳۸

فتاد آتش صبح در سوخته

به یک دم جهانی شد افروخته

۳۹

تو گفتی که در خطهٔ زنگبار

ز یک گوشه ناگه در آمد تتار

۴۰

مغان تبه رای ناشسته روی

به دیر آمدند از در و دشت و کوی

۴۱

کس از مرد در شهر و از زن نماند

در آن بتکده جای درزن نماند

۴۲

من از غصه رنجور و از خواب مست

که ناگاه تمثال برداشت دست

۴۳

به یک بار از ایشان برآمد خروش

تو گفتی که دریا بر آمد به جوش

۴۴

چو بتخانه خالی شد از انجمن

برهمن نگه کرد خندان به من

۴۵

که دانم تو را بیش مشکل نماند

حقیقت عیان گشت و باطل نماند

۴۶

چو دیدم که جهل اندر او محکم است

خیال محال اندر او مدغم است

۴۷

نیارستم از حق دگر هیچ گفت

که حق ز اهل باطل بباید نهفت

۴۸

چو بینی زبر دست را زور دست

نه مردی بود پنجهٔ خود شکست

۴۹

زمانی به سالوس گریان شدم

که من زآنچه گفتم پشیمان شدم

۵۰

به گریه دل کافران کرد میل

عجب نیست سنگ ار بگردد به سیل

۵۱

دویدند خدمت کنان سوی من

به عزت گرفتند بازوی من

۵۲

شدم عذرگویان بر شخص عاج

به کرسی زر کوفت بر تخت ساج

۵۳

بتک را یکی بوسه دادم به دست

که لعنت بر او باد و بر بت پرست

۵۴

به تقلید کافر شدم روز چند

برهمن شدم در مقالات زند

۵۵

چو دیدم که در دیر گشتم امین

نگنجیدم از خرمی در زمین

۵۶

در دیر محکم ببستم شبی

دویدم چپ و راست چون عقربی

۵۷

نگه کردم از زیر تخت و زبر

یکی پرده دیدم مکلل به زر

۵۸

پس پرده مطرانی آذرپرست

مجاور سر ریسمانی به دست

۵۹

به فورم در آن حال معلوم شد

چو داود کآهن بر او موم شد

۶۰

که ناچار چون در کشد ریسمان

بر آرد صنم دست، فریادخوان

۶۱

برهمن شد از روی من شرمسار

که شنعت بود بخیه بر روی کار

۶۲

بتازید و من در پیش تاختم

نگونش به چاهی در انداختم

۶۳

که دانستم ار زنده آن برهمن

بماند، کند سعی در خون من

۶۴

پسندد که از من بر آید دمار

مبادا که سرش کنم آشکار

۶۵

چو از کار مفسد خبر یافتی

ز دستش برآور چو دریافتی

۶۶

که گر زنده‌اش مانی، آن بی هنر

نخواهد تو را زندگانی دگر

۶۷

وگر سر به خدمت نهد بر درت

اگر دست یابد ببرد سرت

۶۸

فریبنده را پای در پی منه

چو رفتی و دیدی امانش مده

۶۹

تمامش بکشتم به سنگ آن خبیث

که از مرده دیگر نیاید حدیث

۷۰

چو دیدم که غوغایی انگیختم

رها کردم آن بوم و بگریختم

۷۱

چو اندر نیستانی آتش زدی

ز شیران بپرهیز اگر بخردی

۷۲

مکش بچهٔ مار مردم گزای

چو کشتی در آن خانه دیگر مپای

۷۳

چو زنبور خانه بیاشوفتی

گریز از محلت که گرم اوفتی

۷۴

به چابک‌تر از خود مینداز تیر

چو افتاد، دامن به دندان بگیر

۷۵

در اوراق سعدی چنین پند نیست

که چون پای دیوار کندی مایست

۷۶

به هند آمدم بعد از آن رستخیز

وز آنجا به راه یمن تا حجیز

۷۷

از آن جمله سختی که بر من گذشت

دهانم جز امروز شیرین نگشت

۷۸

در اقبال و تأیید بوبکر سعد

که مادر نزاید چنو قبل و بعد

۷۹

ز جور فلک دادخواه آمدم

در این سایه‌گستر پناه آمدم

۸۰

دعاگوی این دولتم بنده‌وار

خدایا تو این سایه پاینده دار

۸۱

که مرهم نهادم نه در خورد ریش

که در خورد انعام و اکرام خویش

۸۲

کی این شکر نعمت به جای آورم

و گر پای گردد به خدمت سرم؟

۸۳

فرج یافتم بعد از آن بندها

هنوزم به گوش است از آن پندها

۸۴

یکی آن که هر گه که دست نیاز

برآرم به درگاه دانای راز

۸۵

به یاد آید آن لعبت چینیم

کند خاک در چشم خودبینیم

۸۶

بدانم که دستی که برداشتم

به نیروی خود بر نیفراشتم

۸۷

نه صاحبدلان دست بر می‌کشند

که سررشته از غیب در می‌کشند

۸۸

در خیر باز است و طاعت ولیک

نه هر کس تواناست بر فعل نیک

۸۹

همین است مانع که در بارگاه

نشاید شدن جز به فرمان شاه

۹۰

کلید قدر نیست در دست کس

توانای مطلق خدای است و بس

۹۱

پس ای مرد پوینده بر راه راست

تو را نیست منت، خداوند راست

۹۲

چو در غیب نیکو نهادت سرشت

نیاید ز خوی تو کردار زشت

۹۳

ز زنبور کرد این حلاوت پدید

همان کس که در مار زهر آفرید

۹۴

چو خواهد که ملک تو ویران کند

نخست از تو خلقی پریشان کند

۹۵

وگر باشدش بر تو بخشایشی

رساند به خلق از تو آسایشی

۹۶

تکبر مکن بر ره راستی

که دستت گرفتند و برخاستی

۹۷

سخن سودمند است اگر بشنوی

به مردان رسی گر طریقت روی

۹۸

مقامی بیابی گرت ره دهند

که بر خوان عزت سماطت نهند

۹۹

ولیکن نباید که تنها خوری

ز درویش درمنده یاد آوری

۱۰۰

فرستی مگر رحمتی در پیم

که بر کردهٔ خویش واثق نیم

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 555
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 306
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 307
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 296
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 352

نظرات

user_image
. دکتر شکوهی
۱۳۸۹/۰۴/۰۶ - ۱۰:۰۷:۴۲
در هر زبانی هر واژه‌ای برای خود تاریخ و شخصیت و کاربردی دارد. یکی از دلیل‌هایی که نباید در جایگزینی وام‌واژه‌ها افراط و زیاده‌روی کرد آن است که نمی‌توان هر واژه‌ای را به جای دیگری به کار برد. در سده‌های گذشته در زبان‌های مختلف، از جمله در ادبیات پارسی، گاه مفهوم‌ها با هم اشتباه می‌شدند یا بدون توجه به جای یکدیگر به کار می‌رفتند به ویژه در زمینه‌ی دین‌ها. برای نمونه در زبان عربی به تمام زرتشتیان می‌گفتند مجوس که عربیده‌ی مگوس یونانی یا همان مغ پارسی است. انگار به همه‌ی مسلمانان بگویند آخوند! یا عطار نیشاپوری دین زرتشتی را با بت‌پرستی اشتباه می‌گیرد:من آن گبرم در این هستی که بتخانه بنا کردم - شدم بر بام بتخانه و گبران را صدا کردممورد دیگر زُنّار (zonnar) است. زنار رشته‌ای است که مهرپرستان به کمر می‌بستند و بعدها مانند بسیاری دیگر از ایده‌های مهرپرستی ایرانی وارد مسیحیت شد. و پس از آن وارد فرقه‌های فراماسون (Freemason/Masonic) شد و در انگلیسی به نام sacred Zennar خوانده می‌شود. در ادبیات پارسی زنار از نشانه‌های مسیحیان است و در عرفان معناهای گوناگونی دارد مانند رشته‌ی محبت، نشانه‌ی کفر و نامسلمانی و .... اما در برخی نوشته‌ها و شعرها و تفسیر شعرها می‌بینیم زنار - که نشان مسیحیان بوده - با کُستی یا کشتی - که از پوشاک‌های دینی زرتشتیان است - قاطی می‌شود و زرتشتیان زنار دارند! مانند این بیت خاقانی:اربعین‌شان را ز خمسین نصارا دان مدد -- طیلسان‌شان را ز زنار مجوسی ده نشان در تفسیر شعر حافظ می‌نویسند: زنار یا کستی کمربندی است که زرتشتیان برای متمایز شدن از مسلمانان می‌بندند! حال آن که زرتشتیان از آغاز کستی بر میان می‌بستند و کستی ربطی به اسلام و زنار ندارد. اما شاید مشهورترین و پراشتباه‌ترین این گونه کاربردها داستانی است که سعدی در باب هشتم بوستان از سرگذشت خود تعریف می‌کند و معلوم نیست تا چه اندازه واقعیت دارد. شاید بیشتر داستانی تخیلی باشد که سعدی برای بیان نظرهایش ساخته است. در این داستان سعدی به معبدی در سومنات هند می‌رود. سومنات (Somnath) از نام‌های «شیوا» (Shiva) خدای بزرگ هندوان است که سعدی به خاطر وزن شعر آن را به صورت سومَنات (Somanat) درآورده است. معبد سومنات از معبدهای بزرگ و ثروتمند شمال هند بود که در سده‌ی پنجم خ/دوازدهم سلطان محمود غزنوی به بهانه‌ی ترویج اسلام، اما در اصل برای غارت سیم و زر فراوان این معبد، به هند لشکر کشید و پس از کشتار هندوان بت‌ها را شکست و غنیمت فراوانی به چنگ آورد. البته سهم خلیفه‌ی عباسی در بغداد را نیز برایش فرستاد. (ن. ک. به نوشته‌ی پیشین) این معبد بعدها بازسازی شد و سعدی به معبد تازه‌ی سومنات می‌رود نه آن که محمود غزنوی ویران کرده بود.برگردم به داستان سعدی. سعدی می‌گوید به سومنات رفتم و دیدم که مردم بتی را می‌پرستند و بر آن بوسه می‌دهند و برایش هدیه می‌آورند. به مسئولان معبد گفتم چرا صورت بی‌جان را می‌پرستید. آنان ناراحت شدند و به من حمله کردند. بعد من به فریب گفتم پس بگویید چرا این بت را می‌پرستید تا من هم پرستنده می‌شوم. گفتند شب اینجا بمان و فردا صبح ببین. فردا صبح همزمان با برآمدن آفتاب دستان بت هم به مناجات به سوی آسمان بلند می‌شود. سعدی در ظاهر پشیمان می‌شود و پوزش می‌خواهد و دست بت را می‌بوسد. سپس مدتی آنجا می‌ماند تا بدو اطمینان کنند. بعد یک روز که در معبد تنها می‌شود، می‌رود درها را می‌بندد و می‌گردد و می‌بیند که بله! شخصی در درون بت نشسته و ریسمانی به دست دارد که وقتی آن را بکشد دستان بت بلند می‌شود. سعدی که سر از راز بت و مسئولان بتخانه درآورده بود آن شخص را می‌کشد که مبادا سعدی را لو بدهد! بعد هم از راه یمن به حجاز می‌گریزد. در این که سعدی استاد سخن است و سخن چون موم در دست اوست و به ویژه در زیبایی غزل‌هایش شکی نیست. اما در این داستان، سعدی واژه‌ها و مفهوم‌های بت‌پرست (کافر) و برهمن (دین هندو) و مغ و موبد و گبر (دین زرتشتی) و مطران و کشیش (دین مسیحی) و پیر (عرفان اسلامی) را با هم اشتباه می‌کند و در هم می‌آمیزد و همه را یکسان و به جای هم به کار می‌برد و نیز بتخانه و دیر و بقعه را. (البته شاید بتوان گفت که پیر و بقعه به معنای کلی به کار رفته‌اند.) مِهین برهمن هندو می‌شود پیر تفسیر اوستا و زند! برهمنان معبد هندو گبران پازندخوان هستند. در درون بت هندوان، مطران (اسقف مسیحی) آذرپرست (زرتشتی) برهمن نشسته است. در نظر سعدی مغان زرتشتی بدون وضوی مسلمانی نماز می‌خوانند. خلاصه همه چیز درهم ریخته است.پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
. دکتر شکوهی
۱۳۸۹/۰۴/۰۶ - ۱۰:۰۹:۵۴
در باره این شعر به پیوندی که دادم نگاه شود.
user_image
احمد
۱۳۹۲/۰۹/۲۹ - ۰۷:۵۸:۰۹
سلامگویا در بیت زیر واژه عجب به اشتباه غجب نوشته شده است:به گریه دل کافران کرد میلغجب نیست سنگ ار بگردد به سیل
user_image
یاسان
۱۳۹۵/۱۱/۲۸ - ۱۶:۲۵:۵۵
با سپاس از توضیح آقای شکوهی باید گفت قرار نیست هر که حتی سعدی بزرگ هر چه گفته است یکسره راست و درست و به‌جا باشد درست مانند این شعر بوستان.
user_image
nabavar
۱۳۹۵/۱۱/۲۸ - ۱۸:۳۵:۲۱
کس از مرد در شهر و از زن نمانددر آن بتکده جای در زن نماندجای ارزن نماند
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۱۱/۲۹ - ۰۰:۴۲:۵۶
سپاس از سخنان ارزشمند جناب شکوهی. گاهی با خود می اندیشم این دانش واژه شناسی نیز بسیار گسترده و آمیخته با دانش روانشناسی، تاریخ، جامعه شناسی، سیاست، پزشکی و... است. شما اگر یک انگلیسی زبان باشید و بخواهید معنای fear را به عربی بیابید، خواهید دید به طور عام معادل های خوف، خشیت، وحشت، و خطر برای آن به کار می رود. ولی یک عرب زبان می داند که هیچکدام با دیگری برابر نیست. وحشت با خشیت یکی نیست، گویا وحشت ترس از تنها ماندن درباره یک باورمندی، یک روش یا یک گفتار است، لیک خشیت ترس هنگام روبرویی با قدرتی فراگیرنده یا ادراک یک نیروی سترگ است. این چنین است که اگر در درک و به کار گیری و انتخاب واژگان کمی وسواس به خرج دهیم، معرفتی نیز حاصل می شود. گردآوری مفهوم دقیق و درست واژگان در مخزن خاطر تنها ذخیره دیکشنری یا واژه نامه نیست، که حفظ دایره المعارف یا encyclopedia است. در فایل صوتی استاد مصطفی ملکیان درباره آسیب شناسی جامعه ایران، ایشان به زبان پریشی مردم ایران به عنوان یکی از ریشه های آسیب به جامعه می پردازد که متاسفانه گویی حتا از زمان سعدی و در میان ادبا نیز رواج داشته است!
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۱۱/۲۹ - ۰۱:۰۴:۳۷
حال که سخن از واژه شناسی به میان آمد بد نیست به ریشه واژه sacred که جناب شکوهی بدان اشاره کرده اند نیم نگاهی بیندازیم. همانگونه که می دانید معانی مقدس، روحانی، معنوی، و وقف شده برای آن آورده شده است. ریشه آن واژه Sacrifice به معنای قربانی کردن و نیز وقف کردن است. تو گویی تا چیزی را در راه چیز دیگری وقف و قربانی نکنیم از روحانیت و معنویت به دور خواهیم بود. البته بنده بر این باورم که ما هر آن در حال قربانی کردن چیزی در راه به دست آوردن چیز دیگری هستیم. آنجا نیز که مولوی می فرماید :از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ز حیوان سر زدممردم از حیوانی و آدم شدماز چه ترسم کی ز مردن کم شدم...حمله دیگر بمیرم از بشرسر بر آرم از ملایک بال و پردر حقیقت از قربانی شدن می گوید. چیز کمتری در سیر تکامل قربانی شد تا چیز کاملتری پدید آید. نه اینکه یوسفی لطیف و سیم تن را بدهند و چند تکه فلز به جایش گیرند. درشهرمانک یوسفی خوش میفروشداحمقیباور نمی داری ز من بازار شو بازار شو
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۱۱/۲۹ - ۰۹:۵۴:۲۶
حسین 1 عزیز،در نسخه چاپی که من دارم نیز "ارزن" در پانویس به عنوان جایگزین آمده، و این مشکلی است که همواره با کاتبان بوده...آنچنانکه آنان در نسخه برداری از روی نسخ پیشین گاه در تندخوانی، گاه به سلیقه خود، و گاه بر اساس نفهمیدن یک واژه، یک مصراع، یک بیت، و یا حتی یک غزل آنانرا یا دگرگون می کردند و یا حتی حذف و اضافه...ولی در اینجا همان "دَرزَن" نکوتر می نماید و به سخن سعدی نزدیکتر، چرا که درزن به معنای شخصی که در را زده و وارد می شود نشان از آن دارد که معبد چنان پر گشته که دیگر گنجایشی برای حتی یک نفر دیگر را ندارد، ضمن آنکه درزن به معنای سوزن نیز آید و همان بیان که "جای سوزن انداختن نبود" را در ذهن به تصویر می کشد...و فضا سازی در اشعار از مهمترین ارکان می باشد، چنانکه اگر سراینده ای در این باب خبره نباشد تو گویی سروده اش خشک و بی روح و تنوع است و بالعکس آنکه کارکشته چنان می سراید که می پنداری تو خود نیز در آن مکانی...و این دو کاربرد "دَرزَن" در کنار یکدیگر در اینجا فضا را بسیار زیباتر ترسیم می کنند تا "ارزن"..
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۱/۳۰ - ۲۱:۵۱:۵۸
شکوهی گرامی،زنار گویا از یونانی zonnynai به مانای بستن می آید که خود گویا ریشه در yos کهنتر و yasta اوستایی دارد که زمان گذشته بستن است" بست " و از یاستا تا کستی و کشتی راه درازی نیست. اما کشتی بستن بخشی از آیین سدره پوشی است زمانی که جوانان بهدین به پانزده سالگی میرسند ، زیر جامه ای سپید برتن می کنند و کشتی که از 72 رشته ی رشته از پشم سپید که در 6 دسته دوازده تایی بافته شده است بر کمر می بندند، و پای به جهان بزرگان می نهند ( کشتی را تنها به هنگام آب تنی و دشتان از تن بدر می کنند) بر گردنشان هم چنین انبانکی از برای کرفه هاشان می آویزند. تا برسیم به داستان شیخ شیراز،وی جهاندیده بوده است و( جهاندیده بسیار گوید دروغ)از جمله همین داستان ، سعدی گمان نمی رود به هند سفر کرده باشد او از برای پند ا ندرز و سفارش به پرهیزکاری و درست کرداری داستانی ساخته است تا توجه ما را جلب و پیام همیشگی خود را به گوش جانمان برساند" عبادت به تقلید گمراهی استخنک رهروی را که آگاهی است " وین در همه کارهای او از نظم و نثر و در جمله زمینه ها دیده می شود حتا در عاشقانه ها پیامی ، پیغامی دارد. " سخندان و نصیحت گو " است و هم عالم دین و عالمان دین گبر و ترسا و برهمن و یهود و.. را بیرون از دین می دانسته اند رسم روزگار چنین بوده است. یقین بدارید استاد سخن و مادر زبان پارسی مانا و تفاوت مانایی مغ و مطران و برهمن و ...را بسیار به از مایان می دانسته است ببخشایید .
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۵/۱۲/۰۴ - ۲۰:۴۸:۳۳
دانشور ارجمند روفیای گرامی جناب مصطفا ملکیان را نمی شناسم ، درود بر او و بر شما که بر پالایش زبان ، پاکیزه نویسی و درست نویسی پای میفشارید بویژه در روزگار امروز که لشکریان جور از درون و بیرون کیستی ما نشانه کرده اند، وهم باسرکار هم رای و هم داستان ام که "دو صد گفته چون نیم کردار نیست " و باز خورد انچه می پنداریم. می گوییم و میکنیم بر یکدیگر. دو دیگر ، خوشا و خرما که جناب ظریف می آموزد چگونه، کی ،کجا سخن را براند و پاس بدارد. ( سخنان ناسخته وی در نخستین روزهای وزیری اش فراموش نا شدنی اند)سدیگر، شیخ شیرا ز در سفر خیالی هند، البته آهنگ گفتگو پیرامون برجامی بد فرجام نداشته است!بختتان سبز، روزگارتان سپید و أچهرتان هماره سرخ باد
user_image
گلی
۱۳۹۸/۰۲/۲۲ - ۰۴:۰۱:۱۳
سلام، در این حکایت و چند حکایت دیگه جناب سعدی میگویند: اگر خوبی در وجود کسی هست از لطف خداست، من این سوال برام پیش اومد که: منظورش این هست که خوبی و بدی انتخاب خودمان نیست و خدا خواسته خوب باشیم یا بد باشیم؟ این عقیده یکم دور از ذهنه. شاید هم من متوجه بیان جناب سعدی نشدم، اگر کسی میدونه برام توضیح بده.
user_image
انسان
۱۳۹۹/۰۴/۱۸ - ۱۴:۵۵:۲۶
ببین چه کسانی سعدی را دروغگو و تخیلی خطاب میکنن فکر کنم تعصب در شما زیادی تاثیر گذاشته درحد حرف زدن در رابطه سعدی هم نیستید شما
user_image
فلاح
۱۳۹۹/۰۴/۱۹ - ۰۱:۰۸:۰۹
سلام بر گلی گرامیلطفا به آیات زیر دقت فرمایید:النساء : 79 ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ …. هر خوبی به تو میرسد از خداست وهر بدی به تو میرسد از خودت میباشد.....الشوری : 30 وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ هر مصیبتی که به شما میرسد ناشی از عملکرد شماست وتازه خداوند از بسیاری از گناهان شما میگذرد.التغابن : 11 ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ ....... هیچ مصیبتی به شما نمیرسد مگر به اذن خدا..... النحل : 53 وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ .....هر نعمتی که دارید همه ازجانب خداست.برآیند این آیات در کنار هم نشان میدهد اتفاقات ناگواری که به ما میرسد ناشی از عملکرد ماست اما نه مستقلا .بلکه با اجازه خداوند. بدین معنی که خداوند با توجه به کارنامه عملکرد ما بسیاری از گناهان مارا عفو میکند وبه استناد برخی از گناهان اجازه ورود اتفاقات ناگوار به ما را صادر میکند. تا ما متنبه بشویم وبفهمیم که مسیر را اشتباه میرویم وبرگردیم تا در نهایت دچار آتش جهنم نشویم.اما منشا همه نیکی ها خداوند است و تلاش های ما برای رسیدن به خوبی به معنی ارائه درخواست به خداوند است وخداوند اگر صلاح دید اجازه برآورده شدن درخواست مارا میدهد. وگرنه علیرغ تلاش موفق نمیشویم.
user_image
احمد
۱۳۹۹/۱۱/۲۳ - ۱۴:۴۰:۵۲
به نظر بنده سعدی عمدا مسیحی و زرتشتی و هندو را با هم درهم آمیخته چون محال است که بین آنها نداند که چه تفاوت هایی است.
user_image
Saeid Hosseini
۱۴۰۰/۱۱/۲۶ - ۱۸:۲۹:۲۰
  سلام من الان داشتم شعر رو میخوندم و یه جرقه یهو توی ذهنم زده شد دوست داشتم ببینم به ذهن کسی رسیده این موضوع یا نه. دیدید که سعدی اعتراض داشت که چرا انسانها دارن بت بی جان رو میپرستن، در ادامه گفت یه نفر ریسمان رو میکشه و دست بت تکون میخوره. در‌اخر‌هم گفت من گریان گفتم که من هم این بت رو میپرستم تا از آزارشون رها بشم.   خب تحلیل من اینه، آیا ممکنه یکم عمیقتر بشیم و فکر کنیم سعدی درواقع داره همین رو به ما میگه؟  میگه چرا خدایی که ندیدی رو میپرستی؟ (اونجا گفت یکی طناب رو میکشه) اینجا یکی میاد میگه خدا گفته این کارو بکنید اون کارو بکنید، و توی داستان گفت گریان شدم و گفتم میپرستمش، اینجاهم منظورش اینه که بخاطر حکومتی که توی زمان سعدی هست این ها رو فریب میده که بهش آزار نرسونن؟   ببینین فقط لازمه جای بت رو با خدا عوض کنیم و میشه گفت سعدی در واقع داره خود ما رو نکوهش میکنه  البته به نحوی که باعث دردسر خودش نشه؟   کسی با من هم نظر هست که ممکنه اینطور باشه؟
user_image
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
۱۴۰۱/۰۸/۰۳ - ۱۴:۱۴:۴۳
متاسفانه اینکه سعدی دینِ باستانِ ایرانیان را تعمدا با بت پرستی یکی دانسته و این چنین توهین می کند, به هیچ وجه قابلِ دفاع نیست. متاسفانه سعدی, نظامی و مولانا بخاطر اعتقادات مذهبیشان و درگیر بودن با احکام شرعی به دفعات به ادیانِ غیراسلامی توهین کرده اند. شما در اشعار حافظ و فردوسی و رباعیات خیام با این مسئله به هیچ وجه  مواجه نمی شوید
user_image
کیارش راکی
۱۴۰۲/۰۱/۲۵ - ۰۹:۱۴:۵۸
جناب دکتر شکوهی بحث بسیار زیبایی در خصوص واژه شناسی داشتند و عده ای هم نقد این موضوع که سعدی همه ادیان را با هم قاطی کرده و موضوعاتی از این دست. همه این موضوعات به این دلیل است که ما تصور غلطی از شاعران قدیم و اصولا بسیاری از افراد معروف و مشهور گذشته داریم. مثلا در ذهنیت ما؛ شاعری مانند سعدی، مانند یک دکترای ادبیات ، با تسلط بر همه علوم و ریزه کاریهای ادبی و اطلاعات تاریخی و قوانین خاص ادبیات فارسی است. در حالیکه در اکثر موارد اینگونه نیست و شاعر، در اصل یک انسانی است دقیقا مانند همه انسانهای هم زمان و هم عصر خود؛ که تنها تفاوتش این بوده که دارای یک استعداد و نبوغ بالای ذاتی در چینش واژه ها و گفتن شعر بوده است. وقتی با این دید به سعدی بنگرید خواهید دید که اگر چه سعدی انسانی جهاندیده بوده که سفرهای بسیاری کرده و تجربیات فراوانی دارد. اما باز هم یک مسلمان بوده که همه مردم دنیا را، یا مومن و مسلمان میدیده و یا کافر و غیر مسلمان، در نگاه چنین مسلمانی؛ همه کافران در یک سمت هستند و فرقی هم بین زرتشتی و بودائی و هندو و مسیحی و بت پرست و همه ادیان دیگر وجود ندارد. لذا بسیار مهم است که کاراکتر و شخصیت هر کدام از بزرگان را، آنگونه که واقعا بودند ببینیم و نه آنگونه که ما دوست داریم که میبودند.