سعدی

سعدی

بخش ۳ - گفتار اندر صنع باری عز اسمه در ترکیب خلقت انسان

۱

ببین تا یک انگشت از چند بند

به صنع الهی به هم در فگند

۲

پس آشفتگی باشد و ابلهی

که انگشت بر حرف صنعش نهی

۳

تأمل کن از بهر رفتار مرد

که چند استخوان پی زد و وصل کرد

۴

که بی گردش کعب و زانو و پای

نشاید قدم بر گرفتن ز جای

۵

از آن سجده بر آدمی سخت نیست

که در صلب او مهره یک لخت نیست

۶

دو صد مهره بر یکدگر ساخته‌ست

که گل مهره‌ای چون تو پرداخته‌ست

۷

رگت بر تن است ای پسندیده خوی

زمینی در او سیصد و شصت جوی

۸

بصر در سر و فکر و رای و تمیز

جوارح به دل، دل به دانش عزیز

۹

بهایم به روی اندر افتاده خوار

تو همچون الف بر قدمها سوار

۱۰

نگون کرده ایشان سر از بهر خور

تو آری به عزت خورش پیش سر

۱۱

نزیبد تو را با چنین سروری

که سر جز به طاعت فرود آوری

۱۲

به انعام خود دانه دادت نه کاه

نکردت چو انعام سر در گیاه

۱۳

ولیکن بدین صورت دلپذیر

فرفته مشو، سیرت خوب گیر

۱۴

ره راست باید نه بالای راست

که کافر هم از روی صورت چو ماست

۱۵

تو را آن که چشم و دهان داد و گوش

اگر عاقلی در خلافش مکوش

۱۶

گرفتم که دشمن بکوبی به سنگ

مکن باری از جهل با دوست جنگ

۱۷

خردمند طبعان منت شناس

بدوزند نعمت به میخ سپاس

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 547
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 294
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 283
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 342

نظرات

user_image
نگار بهشتی پور
۱۳۹۹/۰۳/۱۶ - ۱۷:۳۱:۲۴
آشفتگی: بی خردی، دیوانگیرفتار مرد: ‌راه رفتن انسانپی زد: به اعصاب بند کرد، بهم پیوست.کَعب: استخوان پاشنه ی پا.که در صلب او مهره یک لخت نیست:‌زیرا در تیره ی پشت او مهره ها یک تکه نیست. گِل مهره‌: اشاره است به آفریدن انسان از خاکبصر:‌بیناییتمیز: معرفت، شناختجوارح به دل:‌یعنی اندامها بسبب دل عزیزست که حیات آنها از اوست. بهایم به روی اندر افتاده خوار:‌ چهارپایان به خاری سر در پیش افکنده اند زیرا نمی توانند بایستند. خور: خوراکخورش:‌غذانزیبد: شایسته نیستبه اِنعام خود دانه دادت نه کاه - اِنعام یعنی نعمت دادن ، احساننکردت چو اَنعام سر در گیاه - اَنعام:‌ چهارپایانمنت شناس:‌ شناسنده ی احسان و نیکویی