سعدی

سعدی

بخش ۸ - حکایت

۱

یکی را عسس دست بر بسته بود

همه شب پریشان و دلخسته بود

۲

به گوش آمدش در شب تیره رنگ

که شخصی همی نالد از دست تنگ

۳

شنید این سخن دزد مغلول و گفت

ز بیچارگی چند نالی؟ بخفت

۴

برو شکر یزدان کن ای تنگدست

که دستت عسس تنگ بر هم نبست

۵

مکن ناله از بینوایی بسی

چو بینی ز خود بینواتر کسی

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 552
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 301
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 290
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 348

نظرات

user_image
نگار بهشتی پور
۱۳۹۹/۰۵/۱۴ - ۰۱:۵۳:۵۶
عَسَس:‌پاسبانمَغلول: کسی که دست و پایش با غل و زنجیر بسته باشد.
user_image
Gholam Balouch
۱۴۰۳/۰۱/۲۲ - ۱۴:۱۰:۱۳
سلام .در کتاب کلیات سعدی با همت وجمع آوری آقای بهاالدین خرمشاهی، به جای کلمه مَغول؟، کلمه مسکین آمده است.