
سعدی
بخش ۱۷ - حکایت
۱
یکی متفق بود بر منکری
گذر کرد بر وی نکو محضری
۲
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آیا! خجل گشتم از شیخ کوی!
۳
شنید این سخن پیر روشن روان
بر او بر بشورید و گفت ای جوان
۴
نیاید همی شرمت از خویشتن
که حق حاضر و شرم داری ز من؟
۵
نیاسایی از جانب هیچ کس
برو جانب حق نگه دار و بس
۶
چنان شرم دار از خداوند خویش
که شرمت ز بیگانگان است و خویش
تصاویر و صوت



نظرات
محسن
الهام
۷
گمنام-
۷
گمنام-
nabavar
حمیدرضا