سعدی

سعدی

بخش ۲۲ - حکایت

۱

به صنعا درم طفلی اندر گذشت

چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت

۲

قضا نقش یوسف جمالی نکرد

که ماهی گورش چو یونس نخورد

۳

در این باغ سروی نیامد بلند

که باد اجل بیخش از بن نکند

۴

نهالی به سی سال گردد درخت

ز بیخش بر آرد یکی باد سخت

۵

عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت

که چندین گل‌اندام در خاک خفت

۶

به دل گفتم ای ننگ مردان بمیر

که کودک رود پاک و آلوده پیر

۷

ز سودا و آشفتگی بر قدش

برانداختم سنگی از مرقدش

۸

ز هولم در آن جای تاریک و تنگ

بشورید حال و بگردید رنگ

۹

چو باز آمدم زآن تغیر به هوش

ز فرزند دلبندم آمد به گوش:

۱۰

گرت وحشت آمد ز تاریک جای

به هش باش و با روشنایی در آی

۱۱

شب گور خواهی منور چو روز

از اینجا چراغ عمل برفروز

۱۲

تن کارکن می‌بلرزد ز تب

مبادا که نخلش نیارد رطب

۱۳

گروهی فراوان طمع ظن برند

که گندم نیفشانده خرمن برند

۱۴

بر آن خورد سعدی که بیخی نشاند

کسی برد خرمن که تخمی فشاند

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 579
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 317
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 376

نظرات

user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۴/۰۱/۰۵ - ۲۳:۵۳:۵۵
بر آن خورد سعدی که بیخی نشاند
user_image
مسرور
۱۳۹۴/۱۰/۱۲ - ۱۱:۳۶:۰۴
بر؛آن خورد سعدی!که بیخی نشاند:یعنی ای سعدی از میوه کسی میخورد(بهره مند میشود) که گیاهی و درختی کاشته باشد و مصرع بعدی این بیت نیز به همین منوال معنی شود.
user_image
حمیدرضا
۱۳۹۸/۰۴/۳۰ - ۱۰:۰۵:۳۸
بیت دوم و سوم:«قضا نقش یوسف جمالی نکردکه ماهی گورش چو یونس نخورددر این باغ سروی نیامد بلندکه باد اجل بیخش از بن نکند»در آخرین بخش هفتم باب از زبان جم در رثای نازنینش هم به شکل تکراری آمده است (بیت پنجم و ششم).