
سعدی
بخش ۴ - مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی
مرا طبع از این نوع خواهان نبود
سر مدحت پادشاهان نبود
ولی نظم کردم به نام فلان
مگر باز گویند صاحبدلان
که سعدی که گوی بلاغت ربود
در ایام بوبکر بن سعد بود
سزد گر به دورش بنازم چنان
که سید به دوران نوشیروان
جهانبان دین پرور دادگر
نیامد چو بوبکر بعد از عمر
سر سرفرازان و تاج مهان
به دوران عدلش بناز، ای جهان
گر از فتنه آید کسی در پناه
ندارد جز این کشور آرامگاه
فطوبی لباب کبیت العتیق
حوالیه من کل فج عمیق
ندیدم چنین گنج و ملک و سریر
که وقف است بر طفل و درویش و پیر
نیامد برش دردناک غمی
که ننهاد بر خاطرش مرهمی
طلبکار خیر است امیدوار
خدایا امیدی که دارد برآر
کله گوشه بر آسمان برین
هنوز از تواضع سرش بر زمین
گدا گر تواضع کند خوی اوست
ز گردن فرازان تواضع نکوست
اگر زیردستی بیفتد چه خاست؟
زبردست افتاده مرد خداست
نه ذکر جمیلش نهان میرود
که صیت کرم در جهان میرود
چنویی خردمند فرخ نژاد
ندارد جهان تا جهان است، یاد
نبینی در ایام او رنجهای
که نالد ز بیداد سرپنجهای
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید
فریدون با آن شکوه، این ندید
از آن پیش حق پایگاهش قوی است
که دست ضعیفان به جاهش قوی است
چنان سایه گسترده بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی
همه وقت مردم ز جور زمان
بنالند و از گردش آسمان
در ایام عدل تو ای شهریار
ندارد شکایت کس از روزگار
به عهد تو میبینم آرام خلق
پس از تو ندانم سرانجام خلق
هم از بخت فرخنده فرجام توست
که تاریخ سعدی در ایام توست
که تا بر فلک ماه و خورشید هست
در این دفترت ذکر جاوید هست
ملوک ار نکو نامی اندوختند
ز پیشینگان سیرت آموختند
تو در سیرت پادشاهی خویش
سبق بردی از پادشاهان پیش
سکندر به دیوار رویین و سنگ
بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
تو را سد یأجوج کفر از زر است
نه رویین چو دیوار اسکندر است
زبان آوری کاندر این امن و داد
سپاست نگوید زبانش مباد
زهی بحر بخشایش و کان جود
که مستظهرند از وجودت وجود
برون بینم اوصاف شاه از حساب
نگنجد در این تنگ میدان کتاب
گر آن جمله را سعدی انشا کند
مگر دفتری دیگر املا کند
فروماندم از شکر چندین کرم
همان به که دست دعا گسترم
جهانت به کام و فلک یار باد
جهان آفرینت نگهدار باد
بلند اخترت عالم افروخته
زوال اختر دشمنت سوخته
غم از گردش روزگارت مباد
وز اندیشه بر دل غبارت مباد
که بر خاطر پادشاهان غمی
پریشان کند خاطر عالمی
دل و کشورت جمع و معمور باد
ز ملکت پراکندگی دور باد
تنت باد پیوسته چون دین، درست
بداندیش را دل چو تدبیر، سست
درونت به تأیید حق شاد باد
دل و دین و اقلیمت آباد باد
جهان آفرین بر تو رحمت کناد
دگر هرچه گویم فسانهست و باد
همینت بس از کردگار مجید
که توفیق خیرت بود بر مزید
نرفت از جهان سعد زنگی به درد
که چون تو خلف نامبردار کرد
عجب نیست این فرع از آن اصل پاک
که جانش بر اوج است و جسمش به خاک
خدایا بر آن تربت نامدار
به فضلت که باران رحمت ببار
گر از سعد زنگی مثل ماند یاد
فلک یاور سعد بوبکر باد
تصاویر و صوت








نظرات
ف-ش
پاسخ سئوال تاحدزیادی روشن میشود سعدی درمقدمه گلستان این موضوع را بیشتر باز کرده است مثلا درآنجا میگوید که ".. سعد بن زنگی ..به عین عنایت نظر کرده و تحسین بلیغ فرموده لاجرم کافه انام از خواص وعوام به محبت او گرائیده اند که الناس علی دین ملوکهم" وگفته "رقعه منشآتش را چون کاغذ زر میبرند.."درغزلیات حافظ هم مدح شاهان وامیران وجودداردودر آثاردیگر عرفا وشعرا غالبا چنین استومشخص است که مدح شاهان کاری مصلحتی و در عین حال خردمندانه بوده است واینگونه آثارآنها در سطح کل جامعه مطرح میشده است چرا که مردم توجه خاصی به قدرتها داشته و دارند ودر کنار قدرتها شعر وادب میتوانسته رشد کند ومورد توجه واقع گرددضمنا شعرای مدیحه سرا ضمن مدح شاهان را نصیحت میکردند وشاهان باتوجه به مدیحه نصیحت را تحمل میکردند سعدی در جای دیگر میگوید:به نوبتند ملوک اندرین سپنج سرایکنون که نوبت تست ای ملک به عدل گرایاین نصایح ودر مجموع نفوذ شعرا وادبا در در با ر شاهان ایرا ن حتما تاثیرات مطلوبی در مزاج حکومت آنها داشته است وگویا درآن زمانها در غرب چنین نبوده است چنانکه جان دیون پورت محقق انگلیسی درکتاب محمد پیامبری که ازنوبایدشناخت متذکرشده که شاهان ایران ومشرق زمین ادب پرور وانسان صفت وحاکمان مغرب زمین وحشی بوده اندبنابرآنچه گفته شد هرگاه به مدایح اغراق آمیز شعرا درادبیات ایران بر میخوریم خوب است تذکرات سعدی در خاطرمان باشد که حال اکثر شعرا چنین بوده که او بیان کرده است واین معرفت پزوهان نامی راستایشگرقدرت نشناسیم
عنقا
ا.
نوح
Sousan Fatai
مصطفی
سینا
بهار شیرازی
خوشه چین بانو
خوشه چین بانو