
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۲
۱
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
۲
شب همه شب انتظار صبحرویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهانافروز را
۳
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
۴
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردانْ ناوکِ دلدوز را
۵
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
۶
عاقلان خوشهچین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمنسوز را
۷
عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان مال و جاهاندوز را
۸
دیگری را در کمند آور که ما خود بندهایم
ریسمان در پای حاجت نیست دستآموز را
۹
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را
تصاویر و صوت



نظرات
یوسف جهانگیری
طباطبایی
طباطبایی
علی میراحمدی
دکتر ترابی
شایق
روفیا
nabavar
نامور
نیما
فرنوش پارسه
عرفان
saeed ahadkish
فاطمه زندی