
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۲۱
۱
با فراقت چند سازم؟ برگ تنهاییم نیست
دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست
۲
ترسم از تنهایی، احوالم به رسوایی کشد
ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست
۳
مرد گستاخی نیَم تا جان در آغوشت کشم
بوسه بر پایت دهم چون دست بالاییم نیست
۴
بر گلت آشفتهام بگذار تا در باغ وصل
زاغبانگی میکنم چون بلبلآواییم نیست
۵
تا مصور گشت در چشمم خیال روی دوست
چشم خودبینی ندارم روی خودراییم نیست
۶
درد دوری میکشم گر چه خراب افتادهام
بار جورت میبرم گر چه تواناییم نیست
۷
طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد
من که را جویم؟ که چون تو طبع هرجاییم نیست
۸
سعدیِ آتشزبانم در غمت سوزان چو شمع
با همه آتشزبانی در تو گیراییم نیست
تصاویر و صوت


نظرات
حامد کهن دل
پژمان رضوی
علی
محمد
ابراهیم موسوی
آرا منتظری
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
فاطمه زندی
حسین سلیمی
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
سفید
nabavar
یوسف شیردلپور