
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۲۴
۱
روز وصلم قرار دیدن نیست
شب هجرانم آرمیدن نیست
۲
طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سرِ بریدن نیست
۳
مطرب از دست من به جان آمد
که مرا طاقت شنیدن نیست
۴
دست بیچاره چون به جان نرسد
چاره جز پیرهن دریدن نیست
۵
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت دام گستریدن نیست
۶
دست در خون عاشقان داری
حاجت تیغ برکشیدن نیست
۷
با خداوندگاری افتادم
کش سر بنده پروریدن نیست
۸
گفتم ای بوستان روحانی
دیدن میوه چون گَزیدن نیست
۹
گفت سعدی خیال خیره مبند
سیب سیمین برای چیدن نیست
تصاویر و صوت




نظرات
علی محمد
پژمان رضوی
شاهد نوخط
فاطمه زندی
یوسف شیردلپور
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳