
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۲۶
۱
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست
۲
ندهم دل به قد و قامت سرو
که چو بالای دلپذیر تو نیست
۳
در همه شهر ای کمانابرو
کس ندانم که صید تیر تو نیست
۴
دل مردم دگر کسی نبرد
که دلی نیست کان اسیر تو نیست
۵
گر بگیری نظیر من چه کنم؟
که مرا در جهان نظیر تو نیست
۶
ظاهر آنست کان دل چو حدید
درخور صدر چون حریر تو نیست
۷
همه عالم به عشقبازی رفت
نام سعدی که در ضمیر تو نیست
تصاویر و صوت



نظرات
محسن
فاطمه زندی