
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۳۲
۱
چو ابر زلف تو پیرامن قمر میگشت
ز ابر دیده کنارم به اشک تر میگشت
۲
ز شور عشق تو در کام جان خسته من
جواب تلخ تو شیرینتر از شکر میگشت
۳
خوی عذار تو بر خاک تیره میافتاد
وجود مرده از آن آب جانور میگشت
۴
اگر مرا به زر و سیم دسترس بودی
ز سیم سینه تو کار من چو زر میگشت
۵
دل از دریچه فکرت به نفس ناطقه داد
نشان حالت زارم که زارتر میگشت
۶
ز شوق روی تو اندر سر قلم سودا
فتاد و چون من سودازده به سر میگشت
۷
ز خاطرم غزلی سوزناک روی نمود
که در دماغ فراغ من این قدر میگشت
تصاویر و صوت


نظرات
مجتبی
کسرا
امیر
فاطمه زندی